داستان دانشجوی 23 ساله ای به اسم راسکولنیکف  .که به خاطر خلا اخلاقی که در جامعه احساس میکنه . به این فکر میره که چرا خودش یه معیار اخلاقی  نسازه و برپایه اون عمل نکنه.  بنابر انگیزه‌های پیچیده‌ای،پیر زن رباخواری رو همراه با خواهرش که غیرمنتظره به هنگام وقوع قتل در صحنه حاضر می‌شن، می‌کشه و پس از قتل خودش رو ناتوان از خرج کردن پول میبینه و میره پول رو زیر یه سنگ پنهان میکنه و حتی به داخل کیفم یه نگاه نمی ندازه . از این حادثه به بعد به مرور به جنون کشیده میشه ومدام حرفا و رفتارش رو چک میکنه که جلوی کسی سوتی نده  غافل ازا ینکه جنون خودش در آخر کار دستش میده .

 

انگیزه هاش خیلی پیچیده بود .چون از روی فقر و نداری دست به قتل نزد . میخواست ببینه اون ابر انسان نیچه هست یا نه .کسی تومایه های رابین هود .یه پیرن ربا خوار که سودی برای کسی نداره فدا میشه و در نهایت با پولی که ازش به دست میاد میشه به زندگی خودش و دیگران سر وسامان بده ..

 

خونی ریخته میشه . و سودی بزرگ به بقیه میرسه. فقط نیاز به یه جسارت و شجاعت اولیه  هست  .تو بعضی قسمت های کتاب خودش رو با ناپلئون مقایسه میکنه . تو قسمت های دیگه ای از کتاب در مورد نیوتن و کپلر صحبت میکنه که این آقایان به قدر ی هدف بزرگی داشتن که  در راه رسیدن به اون هدف و کشفیاتشون  اگه 100 نفرم فدا میکردن بازم این کار ارزشش رو داشت . مردم رو به2دسته تقسیم میکنه . عادی و غیر عادی . گروه زیر دستان که همون مردم عادی هستن . یعنی آن هایی که فقط کارشان تولید مثل هست . وگروه زبردستان . یعنی آن هایی که قریحه وموهبتی دارن  در محیطی میتوانند حرف و سخن تازه ای بزنند .دسته اول بنا به فطرت محافظه کارند . حامی وضع موجودند . رام و مطیع و گوشه به فرمان اند و دوست دارند مطیع باشند . گروه دوم کسانی هستند که قانون را زیر پا میزارند . همه از دم ویرانگر و قانون شکن اند یا بسته به استعداد و قابلیتشان . گرایش های ویران گرانه دارند  و به نظرش همه رهبران و پیشوایان از عهد دقیانوس تا زمان خودش بدون استثنا مجرم بودن . دقیقا به این دلیل که قوانین مقدس و ریشه دار آبا ء و اجدادی را زیر پا گذاشتن  واگه پاش میفتاد از خون و خون ریزی و کشتار مردم بی گناهی که غیورانه از رسوم آبا ء و اجدادشان دفاع میکردند هم ابایی نداشتند . لپ کلامش هم این بود همه کسانی که حرف تازه ای داشتند فطرتا باید مجرم و خلاف کار باشند وگرنه کاری از پیش نمی بردن و در جا میزدن چون  یه جورایی باید پیرو قوانین میبودن و حد و مرز قبلی برای خودشون مشخص میکردن در این صورت نظریه جدید و یا حرف تازه ای نمی توست پا به عرصه بزاره . یه بحث دیگه که مطرح میشه اینه که پس عذاب و جدان نمی گیرن ؟

که جوابش رو این طور میده  که به شرطی برای تحقق آمالش مطلقا ضرورت داشته باشه و خیر و صلاح بشیریت هم هم به تحقق این آمال بستگی داشته باشه. اگه وجدان شما اشتباهی رو حس نکنه پس در نتیجه عذابی در کارنیس . در ثانی تو یه قسمت دیگه از حرفاش میگه خب اگه برای قربانیاشون عذاب وجدان دارن بهتره بکشن. روح های عمیق و حساس همیشه رنج بزرگی رو با خودشون به همراه میبرن .یه قسمت از کتاب رو واقعا دوست داشتم مخصوصا جایی که به معشوقه اش میگه من یه شپش رو کشتم . و در ادامه حرفاش به این نتیجه میرسه که خودشم در واقع همون شپشه که از کشتن این جور موجودات نفرت انگیزی دچار جنون شده .

کتاب خوبی بود من  هنوز بعد خوندنش بعضی شبا بهش فکر میکنم .خیلی پیچیده بود . در ثانی اگه قرار باشه در خلا اخلاقی موجود هر کسی یه نظریه بسازه و شروع کنه به عمل کردن بهش نتیجش میشه درست شدن یه سری گروهک که به اسم  حقی که از اول خلقت و جود نداشته به جون هم میفتن . در واقع تعادل این دنیا درسرشت ناعادلانه و پر از دردش هست و شما چه جز دسته اول باشید و چه جز دسته دوم. نتیجه تغییری نمی کنه