پنج نفری که در بهشت ملاقات می کنید


پنج نفری که در بهشت ملاقات می کنید

نوشته:میچ آلبوم

 

داستان در مورد پیرمرد هشتاد و سه ساله ای به اسم ادی که مسعول حفاظت از وسایل پارک تفریحی است  و در روز تولدش یکی از این وسایل خراب میشه .در حالی که سعی در درست کردنش داره بر اثر سانحه ای میمیره . و پس از این اتفاق باید 5 نفر رو ملاقات کنه که به نحوی بر زندگیش اثر گذاشتن یا اون نا خواسته و بدون آگاهیش بر زندگیشون اثر گذاشته . داستان خیلی جالبی بود و کشش خوبی هم داشت و شما شخصیت ادی رو از کودکی تا جوانی ودر آخر پیری به خوبی میتونستید ترسیم کنید  . خیلی ها فکر میکنن بهشت یا جهنم یا اون دنیا محلی برای پس دادن کارهایی که هم اکنون داریم انجام میدیم ولی یه مورد جالب در این کتاب دید میچ آلبوم به زندگی پس از مرگ بود که ادی برای کارهایی که کرده بود قرار نبود تقاص پس بده یا مجازات بشه بلکه فقط قرار بود آگاه بشه و وقتی از تمام جریانات پشت صحنه زندگیش آگاه شد یه حالت سبکی بهش دست داد و معنای واقعی بهشت رو احساس کرد. این کتاب تو بعضی قسمت ها من رو یاده کتاب ((برای یک روز بیشتر)) از همین نویسنده انداخت . لابه لای کتاب نامه های مادر چارلی بود  که با بزرگ شدن چارلی همراه بود .تو این کتاب هم بخش هایی از کتاب مربوط به جشن تولد های دهه های مختلف عمر ادی بود که براش خانواده  می گرفتن تا آخرین جشن تولدش به تنهایی وبدون حضور خانوادش  و مرگش با یک وسیله تفریحی.یا شباهت دیگری هم که دوباره  این کتاب با  کتاب(برای یک روز بیشتر ) داشت.چارلی  بود که در طول زندگیش نسبت به کارا ی مادرش آگاهی چندانی نداشت  تا وقتی به حالت نیمه هوشیاری رفت و مادر مرحومش رو ملاقات کرد و پشت پرده  کار های مادرش براش آشکار شد .

تو این کتاب رو این مسعله خیلی تاکید شده که  یه نفر رو نمیشه با کاراش در همون لحظه قضاوت کرد و شاید حضور 5نفری که در زندگیت با کاراشون بر روی زندگیت به نحوی تاثیراتی گذاشتن که در اون زمان موقعیت خوبی پیش نیومده که بتونن دلیل کارهای خودشون رو توضیح بدن . برای هرکسی ضروری و وواجب باشه  تا به بهشتی سوار بر موج  آرامش  برسه:)


 قسمت هایی از کتاب     

1-(( که هیچ کاری اتفاقی نمیشود. که ما همه به هم صل هستیم. که تو نمی توانی یک زندگی را از زندگی دیگری جدا کنی. همان طور که نمی توانی نسیم را از باد جداکنی))

2-((عدالت . برزندگی و مرگ حاکم نیست. اگرچنین بود هرگز هیچ انسان خوبی در جوانی نمی مرد.))

3-((بیگانه ها صرفا آشنایانی هستند که تو هنوز هم باید آنان را بشناسی.))

4-((هیچ زندگی بیهوده نیست . تنها زمانی که ما به هدر می دهیم . زمانی است که تصور می کنیم تنها هستیم.))

5-(( جون . گوش کن چی می گم .جنگ بازی نیس اگر باید تیر اندازی کنی . تیرتو بندازمی فهمی؟فکر نکن گناه کردی . شک نکن. پشت سرهم تیر بنداز و فکر نکن به کی داری تیراندازی می کنی. کی رو داری میکشی یا چرا.

می فهمی؟تو که دلت نمی خواد به خونه برنگردی پس فقط تیربنداز. فکرشو نکن.))

((فکر کردنه که تورو به کشتن میده))

6-((مردن؟ پایان همه چیز نیست. ما خیال می کنیم پایان است. به هر حال . آنچه بر روی زمین اتفاق می افتد فقط آغاز است.))

ادی سر در گم شد .

سروان گفت :( تصور میکنم این مانند مسعله آدم وحوا در کتاب مقدس است. مگر نه؟اولین شب زندگی آدم بر روی کره خاکی؟ وقتی دراز می کشد تا بخوابد؟  او تصور میکند همه چیز تمام است.

اینطور نیست؟او نمی داند خواب یعنی چه؟او چشمانش بسته است و گمان میکند دارد این دنیا را ترک می گوید.

این طور نیست؟

((در حالی که این طور نیست.او صبح بعد از خواب بیدار میشود و دنیای تازه ای دربرابرخودش میبیند که باید درآن زندگی کند. اما حالا چیز دیگری هم دارد. او دیروز خودش را هم دارد.))

سربازآنطور که من میفهمم. ما به این دلیل اینجا می آیم . بهشت چنین چیزی است. تو در اینجا معنای دیروز هایت را درک میکنی.))

7-(( از خود گذشتگی . ایثار. تو ایثار کردی. من ایثار کردم.ما همه فداکاری و ایثار میکنیم. اما تو از ایثار خودت خشمگین بودی . دایم به چیزی که از دست داده  بودی فکر میکردی . توآن را درک نکردی. ایثار و از خود گذشتگی پاره ای از زندگی است. قرار است باشد. چیزی نیست که افسوسش را بخوری. ایثار چیزی است که خواستار آن هستی. آن را میطلبی. فداکاریهای کوچک . فداکاریهای بزرگ. مادری کار میکند تا فرزندش بتواند به مدرسه برود. دختری به خانه پدرش میرود تا از پدر بیمارش مراقبت کند.

((نکته این است . بعضی اوقات . وقتی چیز ارزشمندی را فدا می کنی. در واقع آن را از دست نمی دهی . تو فقط آن را به فرد دیگری میسپاری.))

8-همه پدر ومادرها به فرزنداشان آسیب می زنند. این اجتناب ناپذیر است.

((جوانی)) مانند شیشه ای پاک ودست نخورده. نقش دستهایی را که به آن زده میشود. جذب می کند . بعضی پدر و مادر ها آنرا لک وکثیف میکنند. بعضی ها به آن ترک می اندازند. عدهای دوران کودکی را خرد و متلاشی و به تکه های کوچک. تیزوناهموار تعمیر ناشدنی . بدل میکنند.))

9-((تو به چیزی عادت میکنی . مردم به تو عتماد میکنند. روزی از خواب بیدار میشوی ونمی توانی سه شنبه را از پنج شنبه تشخیص دهی. داری همان کار کسالت بار همیشگی را انجام میدهی.))

10-((برخوردها و رفتار ها همیشه آن چیزی نیستند که به نظر می رسند.))

((ادی. عشق گشده باز هم عشق است. آن عشق شکل دیگری پیدا میکند.همین. 11-

تو نمیتوانی لبخندش را ببینی. یا غذا برای او بگیری. یا موهایش را پریشان کنی. یا بااو در جایی پایکوبی کنی.اما وقتی آن حسها ضعف میشود.حس دیگری اوج میگیرد.خاطره.

خاطره یار تو میشود. تو آن را میپرورانی. آن را نگه می داری.توبا آن پایکوبی میکنی.))

او افزود:(زندگی باید پایان گیرد. عشق نباید به پایان رسد.))

12-((این نکته را از من یاد بگیر. نگه داشتن خشم. سم است.آن سم تو رااز درون از بین می برد. ما تصور میکنیم تنفر سلاحی است که باآن به شخصی که به ما آزار رسانده است حمله می کنیم. درحالی که تنفر تیغه قوس داری است. آن آزاری که باآن می دهیم به خودمان برمی گردد.

((عفو کن ادوارد.ببخش.آیا سبکباری ابتدای ورودت به بهشت را به یاد داری؟))

ادی آن احساس را به خاطر داشت. به خودش گفته بود درد م چه شد؟

((به ااین دلیل است که هیچ کس با خشم زاده نمیشود. ووقتی کسی می میرد. روح از خشم آزاد میشود. اما. حالا. اینجا. برای حرکت وپیشرفت.باید دلیل آنچه که احساس میکردی.و چرا دیگر نیاز نداری آن را احساس کنی . بدانی.))

13.(( وقتی میفهمی سکوت شکستنی نیست. تحملش دشوار تر میشود.))

14.((پیش از آنکه شروع به کشتن یکدیگرکنیم. آرزویم این بود که ببینم دنیای خالی از جنگ چگونه دنیایی است.))

15((پدر و مادر ها  در واقع فرزندانشان را رها میکنند . بنابراین.فرزندان نیز آنان را رها میسازند. از آنان جدا میشوند. به این جدایی ادامه میدهند . لحظاتی که باید صرف توجیه شدن و روشن کردنشان شود. مانند تایید و تصویب مادر. مشورت و نظر پدر. با لحظاتی که کارها را بدون نظر خواهی. خودشان انجام میدهند. جابه جا میگردد.فرندان پس از گذشت زمان. هنگامی که نیروی جوانی را ازدست میدهند . قلبشان ضعیف میشود. آنچه را برآنان گذشته است درک میکنند. سرگذشت ها و همه ی دست آوردهایشان روی سرگذشتهای پدر و مادر قرار میگیرد. سنگ بر روی سنگ. در زیر آب ها ی جویبار زندگیشان.)) 

  • l0vebook ..
  • جمعه ۱۵ دی ۹۶

سه شنبه ها با موری


سه شنبه ها با موری

نوشته :میچ آلبوم   

 

سه شنبه ها با موری . کتابی براساس واقعیت . وموضوع داستان در رابطه با میچ آلبوم و استاد پیرشه که مبتلا به بیماری کشنده  و زجر آور (ای. ال. اس) شده و به زودی قراره  بمیره  و میچ هر سه شنه بهش سر میزنه و در مورد  موضوعاتی مثل مرگ. بخشش. ازدواج . پول و غیره حرف میزنن .  شخصیت موری  ستودنیست. با این که در شرف مرگ به سرمی بره. اما این موضوع رو به راحتی  پذیرفته ومیخواد تا فرصتی هست از این اندک زندگی با  همه محدویتی که براش وجود داره لذت ببره . با بقیه در ارتباط باشه و به درد و دل هاشون گوش بده . چراکه زندگی رو در محبت کردن و مورد محبت واقع شدن از طرف دیگران میدونه . شاید هر کس دیگه ای جای موری بود  با خودش فکر میکرد .من به قدر کافی مشکلات دارم و رنج میکشم که نخوام به حرف ها و درد دل. بقیه گوش بدم ولی موری در این مورد حرف قشنگی میزنه :(( چرا فکر میکنی برایم تا این اندازه مهم است که مساعل دیگران را بشنوم؟آیا این همه درد و رنجی که دارم کافی نیست ؟بی تردید کافیست. اما وقتی از خودم چیزی به دیگران میدهم. احساس میکنم زنده هستم. اتومبیل و خانه ام را به کسی نمی دهم اما وقتی لحظاتم را صرف دیگران میکنم. وقتی میتوانم لبخند بر لبان کسی بنشانم. احساس سلامتی میکنم . ببین دلت به تو چه میگوید وقتی به خواسته ان رفتار کردی ناراضی نمی شوی. غبطه نمی خوری. دلت هوای چیزهای دیگری نمی کند . در انچه در این رهگذر گیرت می اید غرق میشوی.))

قسمت هایی از کتاب                                                     

1-(میدانی میچ اشکال برسر این است که همه عجله دارند. مردم به معنایی در زندگیشان نرسیده اندو به همین                                                             دلیل پیوسته شتاب دارند که آن را بیابند. به فکر اتومبیل بعدی.خانه بعدی وشغل بعدی هستند. بعد میبینند که اینها مقولاتی تهی و بی معنا  هستند از این رو به دویدن ادامه میدهند)

2-(در جنگل های بارانی امریکای جنوبی . قبیله ای به نام دسانا وجود دارد که افرادش دنیا را انرژی ثابتی میپندارند که میان همه مخلوقات جاری است. بنابراین هر تولدی باید مرگی را به همراه داشته باشد و هر مرگی تولدی در پی دارد .این انرژی دنیا دست نخورده باقی میماند.

مردم در این قبیله معتقدند که وقتی برای تامین غذا به شکار میروند . هر حیوانی را که میکشند حفره ای در چاه ارواح ایجاد میشود. که ارواح شکارچیان پس از مرگشان ان حفره ها را پر میکنند . اگر مرگی وجود نداشته باشد . پرنده و ماهی متولد نمی شوند . این باورشان را دوست دارم . موری هم نظر مرا دارد . به نظر می رسد هرچه به خداحافظی نزدیک تر میشود . بیشتر احساس میکند که ما جملگی مخلوقات یک جنگل واحد هستیم . انچه را ار ان برمیداریم باید از نو تامین کنیم.

میگوید :( این منصفانه است)

 

3-( من برای نسل شما متاسفم . در این فرهنگ . رسیدن به روابط زناشویی از این جهت مهم است که فرهنگ ما این نیاز را براورده نمی سازد.اما بچه های بیچاره امروز یا بیش از اندازه خود خواه هستند که تن به یک رابطه عاشقانه نمی دهند یا به عجله ازدواج مکنند و شش ماه بعد هم طلاق میگیرند .نمی دانند از یک همسر چه انتظاری باید داشته باشند . خودشان راهم نمیشناسند . نمی دانند که کیستند . با این حساب از کجا بدانند که با کی ازدواج میکنند؟))

4-(مردن یک امر طبیعی است . علت این همه سر وصدایی که پیرامون ان به راه می اندازیم این است که خودمان را بخشی از طبیت نمی دانیم.فکر میکنیم چون انسان هستیم. ورای طبیعت هستیم.اما نیستیم هر چه متولد بشود میمیرد))

(مرگ به زندگی خاتمه میدهد . اما رابطه باقی می ماند)

5-(این بیماری به سروقت روح من امده . در خانه ام را می زند اما نمی تواند به روح من چنگ بیاندازد . در نهایت جسمم را از ان خود میکند . به روحم نمی رسد)

6- ((آیا برایت از کشمکش اضداد حرف زده ام؟زندگی مجموعه ای از فراز نشیب هاست دلت میخواهد کاری بکنی اما مجبوری کار دیگری انجام دهی . از چیزی ناراحتی اما میدانی  که نباید باشی

چیزهایی را امر مسلم میپنداری و این در حالی است که میدانی هرگز نباید چیزی را امر مسلم فرض کنی. کشمکش اضداد به کشیدن  یک لاستیک می ماند  همه جایی در این میانه زندگی میکنیم . ))

می گویم به یک مسابقه کشتی شباهت دارد

((مسابقه کشتی؟))بعد می خندد

((بله میتوانی زندگی را این گونه توصیف کنی))

می پرسم حالا چه کسی برنده میشود؟

تبسمی میکند . چشمانش تابی میخورد . دندان های کج شده اش خودی نشان میدهد

((عشق برنده میشود . برنده همیشه عشق است))

7- بسیاری از کسانی که به دیدن من می ایند شاد و خوشبخت نیستند

چرا؟

((به این دلیل که فرهنگ ما به گونه ای نیست که به مردم احساس خوشبختی بدهد . ما بد آموزی میکنیم. آموزش اشتباه میدهیم و باید خیلی قوی باشی که اگر متاع این فرهنگ را نمی پسندی خریدار ان نشوی. فرهنگی از ان خود ابداع کن. اغب مردم از این کار عاجزند. به مراتب ناخشنود تر ازمن هستند . ناخشنود تر ازمن حتی در این شرایطی که دارم به سر می برم

ممکن است در حال مرگ باشم اما سرشار ازمهر و عشق هستم پیرامونم پر از کسانی است که به مهر نگاهم میکنند چند نفر را سراغ داری که بتوانند همچو حرفی  بزنند؟)) 

8-((بسیار خوب. داستان درباره یک موج کوچک در آب  های اقیانوس است. دوران خوشی را تجربه میکند . از باد و از هوای تازه و پاک بهره می برد. تا این که چشمش به موج های دیگری می افتد که جلوتر از او به ساحل می کوبند و متلاشی می شوند.

((موج می گوید :آه خدای من چه وحشتناک است. ببین چه سرنوشتی انتظارام را میکشد!

((کمی بعد موج  دیگری از راه می رسد.موج اولی را می بیند . غمگین به نظر می رسد به او می گوید:چرا اینقدر غمگینی؟

((موج اولی می گوید :متوجه نیستی . همه ما متلاشی خواهیم شد. همه ما موج ها قرار است که نیست شویم. وحشتناک نیست؟

((موج دومی می گوید: نه متوجه نیستی. تو موج نیستی. تو بخشی از اقیانوس هستی.))

9-((میچ داری فکر میکنی.اما دل کندن و منفصل شدن بدین معنا نیست که نگذارید تجربه ای به شما نفوذ کند. برعکس. اجازه می دهید تا عمیقا تجربه کنید. تنها این گونه است که به دل کندن می رسید.))

متوجه منظورتان نیستم.

(( هر احساسی را که می خواهی در نظر بگیر. عشق به یک زن. یا احساس اندوه به خاطر یکی از عزیزان و یا شرایطی که من دارم. هراس و تالم از یک بیماری مهلک. اگر نگذاری که این احساس رابه طور کامل تجربه کنی. هرگز به انفصال نمی رسی. نمی توانی دست بکشی. دل بکنی . در واقع گرفتارترازآ ن هستی که بترسی. از درد می ترسی . از اندوه می ترسی . از آسیب پذیری ملازم عشق می ترسی.

((اما اگر در این احساسات غرق شوی . اگر به درون این احساسات  شیرجه بروی .آن را به طور کامل تجربه می کنی. میدانی که درد چه معنایی دارد . می دانی که عشق چست. می دانی اندوه کدامست.

تنها در این صورت است که می توانی بگویی بسیار خوب . این احساس را شناختم . حالا می خواهم برای لحظاتی از این احساس منفصل شوم.))

10-((می دانم فکر میکنی که موضوع صرفا بر سر مردن است . اما این حرف مرا فراموش نکن . وقتی مردن را می آموزی . زندگی کردن  را یاد می گیری.))

11-به این فکر افتادم که روزی چند بار باید این را تجربه کنیم. چگونه است که به شدت احساس تنهایی می کنیم . به حدی که اشک چشمانمان را پر می کند اما نمی گذاریم قطره ای از آن به بیرون تراوش کند. چرا که قرار نیست گریه کنیم. ویا در عشق کسی میسوزیم . اما حرفی نمی زنیم . نمی دانیم که این حرف روی روابطمان چه تاثیری برجای میگذارد.

طرز برخورد موری کاملا عکس این بود . شیر را باز کنید . خود را با احساس شست شو دهید. گزندی متوجه شما نیست. تنها به شما کمک می کند . اگر هراس را به درون خود راه دهی . اگر آن را مانند یکی از پیراهن های آشنایت بپوشی. می توانی به خودت بگویی:((بسیارخوب. این ترس است  مجبور نیستم بگذارم برمن چیره شود .آن را به همان شکلی که هست می بینم.))

درباره تنهایی هم همین مطلب صادق است:(( دست می کشید. رها می کنید. می گذارید اشکتان سرازیر شود. آن را به طور کامل احساس می کنید و سرانجام به شرایطی می رسید که می توانید بگویید :((بسیار خوب. این لحظات تنهایی من بود. ازتنهایی نمیترسم. اما حالا می خواهم این احساس تنهایی را به کنار بگذارم و به این توجه کنم که احساسات دیگری نیز در این دنیا وجود دارد. می خواهم آنهارا نیز تجربه کنم.))



  • l0vebook ..
  • پنجشنبه ۷ دی ۹۶

اتاق ورونیکا



اتاق ورونیکا

نوشته آیرا لوین

نمایشنامه  ای  هیجان انگیز و وهمناک است که کشش خوبی داره  و پایانش رو سخت میشه حدس زد . نمایشنامه در یکی از اتاق های یک عمارت قدیمی  شروع میشه .داستان روایت دختری به اسم سوزان هست که به تازگی با پسری به اسم لاری  دوست شده و برای دومین قرارشون به یک رستوران اومدن ولی زوج پیری که در همون رستوران هستند بعد از دیدن سوزان و شباهتش با دختری به اسم ورونیکا که در 15 سالگیش به خاطر بیماریش مرده  از سوزان درخواست میکنن که نقشش رو بازی کنه چرا که ورونیکا خواهری به اسم سیسی داره  که الان پیر شده و هوش وحواس درست و حسابی براش نمونده  و از سرطان داره میمیره و تو توهماتش ورونیکا رو میبینه و خودش رو مقصر مرگ ورونیکا میدونه وچقدر خوب میشه که در لحظات آخر زندگیش سوزان به جای ورونیکا بهش بگه که مقصر نبوده و دلش براش خیلی تنگ شده

سوزان نقش و رونیکا رو قبول میکنه  بی خبر از اینکه همه این داستان بازی قتل یک خانواده دیوانس..

  • l0vebook ..
  • سه شنبه ۵ دی ۹۶

من تروریست نیستم



کتاب  من تروریست نیستم

نوشته ماز جبرانی

. ماز جبرانی  یه ایرانی –آمریکایی که ایران متولد شده ودر آمریکا بزرگ شده زندگی نامه خودش رو با مشکلاتی که به عنوان یه مهاجر در طول دوران زندگیش داشته . تفاوت فرهنگی خانوادش با سفید پوست های اون  منطقه که درش ساکن بودن . چگونگی روی آوردنش به حرفه استند اپ کمدی و چگونگی بزرگ شدنش  رو با طنز تو کتابش مطرح کرده. مثل این میمونه داری از بچگی تا بزرگ شدن یه ادم رو با چالش هایی که در طول زندگیش پیش میاد مشاهده میکنی .

تو کتاب خیلی خوب به این نکته پرداخته که استند آپ کمدی بودن .واقعا سخته  فقط تویی که بالای صحنه میری . و 200 نفر با چشماشون دنبالت میکنن  و تو با خودت فکر میکنی چه جور میتونی بخندونیشون در صورتی که وقتی بازیگر یه فیلم هستی  چند بار میشه اون صحنه رو گرفت یا گناه خودت رو پای فیلم نامه نویس یا بقیه  بندازی . اینکه چرا اسم کتابش رو من تروریست نیستم گذاشته  برمیگرده به طنزش در کتاب که از همون شروع کار در یک فیلم بهش نقش یه تروریست میدن  و به  نحوی با این مسعله تروریست بودن و خاورمیانه ای بودنش شوخی میکنه  تا شاید بخواد بفهمونه به خاطر چند نفر تروریست نمیشه همه رو با یه دید نگاه کرد. من بیشتر از قسمت اول کتاب که در مورد کودکیش بود خوشم اومد. توصیف هایی که از شخصیت مادرش کرده خیلی جالبه ونگاهی که مخصوصا مادرش به کار وحرفه اش داشته و دید ایرانی ها که دو ست دارن بچشون یا دکتر یا مهندس و یا وکیل بشه نه به قول خودش یه دلقک که بقیه رو بخندونه ولی باهمه این مساعل میره دنبال علاقش .و یا اینکه ایرانی ها علاقه دارن خودشون رو ایتالیایی معرفی کنن و رو خودشون اسم  تونی  بزارن .کنجکاوی همسایه های ایرانی در لس آنجلس و خیلی چیزای بامزه دیگه باعث میشه از خوندن این کتاب پشیمون نشی ولی نمیشه تو دسته کتاب هایی بزاریش که با هر جملش بلند بلند بخندی.طرح روی جلدشم به نظرم خیلی خلاقانه  است که عنوان کتاب بیشتر توش نمایان میشه .

 

(قسمت هایی از کتاب)                                                    

( این شخصیت بیشتر مهاجر ها و خاورمیانه ای هاست.دوست داریم همه چیز رو نقدی حساب کنیم  واین پول هارو توی حساب های مخفی نگه می داریم یا زیر تخت یا توی دیوار . این طوری هیچ کس نمی فهمه که شما چقدر پول دارید . مثلا مامان بزرگم عادت داشت پول هاش رو توی لباس زیرش بذاره . همیشه فکر میکردیم سایز ((دی)) هست تا اینکه قرار شد خونه بخریم و مجبور شد بخش زیادی از پول هایی رو که داره رو کنه  ومعلوم شد که سایزش فقط ((آ)) بوده)

 

((من همه ی  دوران بازیگریم  و کمدین بودنم  فلسفه ای داشتم  که اون رو درباره ی همه چیز اعمال میکردم .  شما یا از بهترین و بزرگ ترین ها الهام میگیرید یا چیز های معمولی و متوسط .یکی از این دو بی نهایت ها همون چیزی هست که هرکسی رو به دنبال کردن رویا هاش ترغیب میکنه .به این معنی که :شما یا چیزی میبینید که بسیار عالی است و از اون الهام میگیرید که باعث میشه دست به کارشید تا همون چیزعالی رو تکرار کنید یا اینکه چیز متوسط وتاسف باری رو میبینید  وباخودتون مگید :(نگاه کن . بیچاره . من میتونم بهتر ازاون باشم)

 

( آیا واژه ای  برای تعریف یه لحظه که هم از ادم تعریف و تمجید  میشه وهم به موازتش مورد توهین قرار میگیره وجود داره ؟)

(من عمه ای داشتم که یه بار داشت توی فروشگاهی در ایتالیا  با متصدی  فروش چونه میزد  تا اینکه فروشنده کم اورد  واز تخفیف کارمندی خودش  برای عمه ام استفاده کرد .هنر چونه زنی تو خون ماست )

(وقتی که بحث اجرا وسط باشه هیچ چیزی بدتر از انتظار بالا نیست . بهترین وضعیت برای اجرا کننده اینه که جایی اجرا داشته باشه که هیچ کس اون رو نمی شناسه  و بدین ترتیب نمیدونن که باید چه انتظاری داشته باشن)

( اون مرد علت سعادت و موفقیت هر کمپانی دارو سازی بود . من نمی دونم که آیا این یه چیز ایرانی هستش یانه. اما انگار هر آدم سن بالای ایرانی که من میشناسم تو ی یه زمان داره چند تارداروی مختلف مصرف میکنه .فکرنمی کنم که پیش پزشک برن . اون ها فقط توی مهمونی ها همدیگه رو میبینن و برای هم دارو تجویز میکنن. همه یه پزشک توی فامیل دارن و برای همین گرفتن یه نسخه کار اسونیه . هیچ کس  به این مسعله دقت نمی کنه که ایا خوردن اون دارو ها باهم برای سلامتی  کار درستی هست یا نه.اون ها داروهارو میخورن .بیهوش میشن و توی دوره همی  بعدی از شگفتی دنیای جدید داروها برای هم حرف میزنن


  • l0vebook ..
  • دوشنبه ۴ دی ۹۶

فیلم snatched(ربوده شده)

اگه می خواید با خیال راحت یه ساعتی بخندید این فیلم رو ازدست  ندید ،امیلی دختر 30 خورده ساله ای که بلیط غیر بازگشت سفر به اکوادور رو برای خودش و دوست پسرش تهیه کرده ولی وقتی رابطش بهم میخوره مجبور میشه با مادر وسواسی ومحافظه کارش بره سفر و جریاناتی که تو این سفر براشون پیش میاد واقعا خنده داره از ربوده شدنشون به وسیله محلی ها تا در آوردن کرم از حلقش  و آواره شدنشون  تو جنگل ....

فیلم نامه ای خوب که باعث میشه تا آخرش فیلم رو تماشا کنید و براتون بیشتر صحنه ها جالب وغیر تکراری  به نظر برسه 

علاوه بر اون پر از جملات خنده داری که بین شخصیت ها ردوبدل میشه وبازی ایمی شومر تو این فیلم  عالی بود )

 

 

 

 

 

  • l0vebook ..
  • يكشنبه ۸ مرداد ۹۶

لژیون

 

لژیون به معنای توده است .توده اشخاص یا همون توهم های  استیفن

 

کتاب در مورد  استیفن . که اسکیزوفرنی داره و به همراه توهم هاش در عمارت بزرگش زندگی میکنه،وهریک از این توهم ها در یک زمینه استعداد زیادی دارن.مثلا یکیشون قاتل خوبی .اونیکی به جزعیات توجه میکنه  و در نتیجه مجموع همه این توهم ها  از استیفن یه فرد همه فن حریف ساختن که از هوش بالایی برخورداره، به وقتش با پا دادن به توهم هاش واستفاده از هریک از اونا معما هارو میتونه بهتر از هرکسی حل کنه 

در این بین زنی ازش در خواست میکنه دوربین دزدیده شده ای رو  پیدا کنه که میتونه از گذشته عکس بگیره....

داستان خوب وخیلی کوتاهی بود  ،بیشتر چون از تازه های نشر خوندمش ، آشنایی با سریال یا فیلمایی که با این اسم ساختن ندارم ولی دلم میخواد  برم ببینمشون، 

فیم split یا شکافته هم در مورد یه فرد چند شخصیتی هست ،البته با توهم های یک  فرد اسکیزوفرنی متفاوته، ولی منو یاده این فیلم انداخت ،تو پست های قبلیم در موردش  توضیح دادم برای آشنایی بیشتر با فیلم میتونید پستش رو تو بخش فیلم ها ببینید)

  • l0vebook ..
  • جمعه ۶ مرداد ۹۶

فیلم رگ خواب*

 

 

فیلم در مورد مینا (لیلا حاتمی)که بعد از طلاقش ؛یه مدت اگه اشتباه نکنم به خونه خواهرش میره  واونجا دنبال کار میگرده، وتو یه رستوران بالاخره کار پیدا میکنه و کم کم عاشق کامران (کی روش تهامی)میشه

 

ولی چون یه مقدار بی دست وپاس تو بسته بندی همبرگر از رستوران میندازنش بیرون ، و بعد یه مدت  کامران میبرش به یه خونه درب وداغون که ازش به عنوان انبار استفاده میکنه  وکار بسته بندی همون پاکت هارو میده بهش  و از اونجا که از دست خواهرشم خسته شده میره تو همون خونه زندگی میکنه !!

 

تا آخر سر یه روز

 

 ،کامران وقتی رفتن بیرون  براش یه جمله ی عاشقانه رو ورق به فرانسوی مینویسه وبعد از این قضیه وقتی پشت فرمون نشستن زیر بارون توماشین بهش میگه :

 

_مینا 30 ثانیه وقت داری بگی منو دوست داری؟

 

وخب میناهم میگه آره

 

وبعد از اون کامران شبا خونه خرابه میخوابه:))))))!

 

دیگه عشقشون از این به بعد رو به سقوط میره 

 

وبه نظرم یه تیکه از فیلم واقعا غیر قابل پذیرش بود

 

وقتی سر یه موضوع ناراحت  میشه چمدونش رو میبنده و  میره دوباره خونه خواهرش ،و فقط بایه sms از طرف کامی ؛که یه مهمون میخوام برات بیارم دوباره راه میفته میره خونه ،خودش رو شیک میکنه ،لباس نو میخره  ،غذا درست میکنه وفکر میکنه  کامران قراره مامانش رو بیاره ،واقعا این تیکه از فیلم مسخره بود !

 

اون از اون چمدون بستنش/بعد یهو سکانس sms/بعد یهو  جهت گیری فکریش به سمت مامان کامران/بعد سبزی پلو درست کردنش/ بعدم لباس قرمز خریدنش؛))

 

اصلا مگه قطع رابطه نکردی؟

 

چه جور دوباره پاتو تو همون خونه گذاشتی؟

 

چیز دیگه که باعث شد خندم بگیره فاز مینا تو این فیلم بود تو هر 20 دقیقه دست کم 3 بار بغض میکرد 

 

بعد یهو کامی میگفت بخند ،که تغییر حالت میداد،

 

به پدر میناهم خیلی کم پرداخته شده بود،وآخرش یهو سبز شد ،

 

نگاه های گربه تو کادر فیلم خنده آور بود (نمی دونم نقطه ضعف بگیرم برای فیلمی که اصلا کمدی نیس یانه)

 

درکل فیلمی بود که سعی کرده بود ،با احساسات بیننده بازی کنه ولی از اونجا که مینا(لیلا حاتمی)یه مقدار جیغ و دادش تو بعضی از سکانس غیر طبیعی بود ،علاوه براون فراموش کردن رفتن پیش  باباش با یهsms یه تصوراتی رو تو ذهن شما به وجود میاره که ناخودآگاه خندتون میگیره 

 

مزیت دیدن فیلم فقط آهنگ همایون شجریان . تو خونتون گوش بدید :)

 

 

  • l0vebook ..
  • سه شنبه ۳ مرداد ۹۶

ای کاش زنده می ماندم

 

 

موضوع کتاب در مورد پسری به  اسم ژرمی که  در روز تولدش به خاطر  گرفتن جواب منفی  از دخترمورد علاقش که از بچگی عاشقش بوده دست به خودکشی میزنه و بعد از این واقعه هربار در روز تولدش به هوش میاد ومیبینه چند سال از عمرش گذشته ولی نکته ای که جالب اینه که فقط یک روز از سال متعلق به ژرمی ای است  که در 20 سالگیش خودکشی کرده واون همون روز تولدشه  ومابقی سال متعلق  به  شخصیتی که در بدن ژرمی ظهور کرده وبا خود اصلیش فرق داره وخودخواه وتخریب گره ..

به طوری که اولین بار وقتی بعد از خودکشی بیدار میشه دختر مورد علاقش رو میبینه که باهاش حالا ازدواج کرده وچند دفعه بعد که بیدار میشه  صاحب بچه شدن ولی به مرور در هربار هوشیار شدنس متوجه میشه اون روی دیگر ژرمی که هیچ تسلطی برش نداره  زندگی رو به کام خانوادش وبچه هاش تلخ کرده وحتی به زن مورد علاقش خیانت، در نتیجه  به این فکر میفته  دست به کارهایی بزنه که خانوادش از روی دیگر ش درامان باشن  حتی به قیمت تباهی خودش ....

اما درنهایت به قسمتی از زندگی میرسه که ژرمی 20 ساله ظرف 9 روز بعد ازخودکشیش،در آخرین هوشیاریش در جسم پیرمردی 70 ساله قرار گرفته که عشق زندگیش رو با دستای خودش پرپر کرده وبچه هاش هم در تمام این سال ها ازش کینه به دل گرفتن  ومهم تر ازاین زندگیش که پوچ گذشته،وهمه این ها باعث میشه احساس حسرت  بابت کاری که انجام داده کنه، 

خب فکر کنم  این جور داستانا آخرش کاملا مشخص دوستان:) 

آیا خدا اون رو میبخشه و یه زندگی دوباره بهش عطا میکنه؟

وخب چون نویسنده میخواسته این قضایا رو نوعی عذاب الهی وگستاخی دربرابر حق بیان کنه که حالا چوبش رو باید بخوری ؛پایانشم لو داده ،همه خداباورها  معمولا اعتقاد به بخشش خداوند دارن*

آیا این کتاب میتونه برای کسی که میخواد با شکست عشقی دست به خودکشی بزنه مناسب باشه؟:*)

به نظرم ،اگه پایه های دینی داشته باشه شاید بعد از خوندن این کتاب منصرف بشه 

؛*) پس اگه کیس شما به کتاب خوندن علاقه داره میتونید این کتاب رو قبل از اینکه کاری کنه ،دستش بدید  شاید یه فرجی حاصل شد :))

موضوع کتاب منو یاده چه فیلم یا کتاب مشابه دیگه میندازه؟

این کتاب رو که خوندم یاده یه فیلم به اسم کیلیک افتادم ،که هنرپیشه اصلی کنترلی داشت که باهاش زمانو جلو میزد ولی کنترل به نحوی خراب شد که تمام صحنه های با خانوادش بودن رو از دست داد ودیگه کاری برامتوفق کردن این دستگاه نمیتونس انجام بده

علاه براون یاده اثر میچ آلبوم برای یک روز بیشترم افتادم ،که شخصیت اصلی وقتی توعالم رویا با مادرش هم سفر شد فهمید برای  موفقیتش چه کارهایی کرده و اون فقط خرابش کرده بود وجا دیگه برای جبران نبود

آیا ارزش خوندن داره؟

نمی گم عالیه ولی رنجش متوسط؛خستتون نمی کنه ،نویسنده جون کنده که تمام اندوه وحسرت یه  فردی که خودکشی میکنه رو یه جوری ابراز کنه ولی با تکرار کردن اینکه ژرمی واقعا از کاری که کرده بود پشیمون بود تو هر قسمت از کتاب  بیشتر منو از اندوه ژرمی خسته کرد:))

آخرش دلم میخواست زود تموم بشه ؛شاید به این علت که پایان داستان لو رفته ،خدا میبخشش یا نه ؟

چرا دیگه کشش میدین:))

یه چیز دیگه هم که برام جالب بود من اگه جای ژرمی بودم خودمو از صخره ای جایی پرت میکردم ببینم از کجا دوباره زندگیم شروع میشه، چون بعضی جاها به سلامت عقلیش شک میکرد 

یه نکته دیگه هم که میخواستم بگم این بود ؛من بیشتر تمایل داشتم کتاب فاز خیالی نداشته باشه مثلا وقتی اون قرصا رو خورد و خودکشی کرد ،ویه صداهایی میشنید از کسی که براش مزامیر میخونه  کاش کتاب این جور توجیح میکرد از آسیبی که به مغزش وارد شده اسکیزو فرنی  گرفته اون موقع شاید کسی که این کتابو میخوند دنبال یه راه قطعی تری برای خودکشی میگشت؛)))

در کل  کتاب بدی نبود ،میتونس توصیفات بهتری داشته باشه بعضی جاها که یهو به شیوه دانای کل بیان میشد به مذاق من خوش نیومد که  کاش فقط از زبان شخصیت ها بود؛ رو فضا سازی محیطم کم کار کرده بود ، موضوع این جور داستان هاتکراریه وبهتربود حرفی از مزامیر یا خاخام دیگه   نمی یاورد که احتمال دیوانه بودن ژرمی هم باقی بمونه  .

 

و به نظرم اسم کتاب رو باید میزاشت ای کاش میمردم  همون دفعه اول که این همه عذاب نمی کشیدم:)))

 

 

 

 

  • l0vebook ..
  • دوشنبه ۲۶ تیر ۹۶

مادربزرگ سلام میرساند ومیگوید متاسف ااست

 فردریک بکمن ،با کتاب مردی به نام اوه شناخته شده ،ولی نمی دونم چرا چند ماه پیش  این کتابش رو خریدم

در هرصورت 50 صفحه تا انتهای این کتاب باقی مونده بود وهمین چند روز پیش به سرم زد   با اینکه داستان خیلی کند پیش میره تمومش کنم 

اگه ازمن بپرسید کشش داستان به چه شکل هست؟

به نظرم زیاد جذبتون نکنه ،منم بعد 2ماه انتهاش رو خوندم ،واصلا برام مهم نبود آخرش چی میشه،به نظرم بیشتر مناسب برای کودکان هست وشاید اصلا نیتش از نوشتن این کتاب برای همین رده سنی بوده ،تازه اگه بخوای از دنیای خیالی یک دختر بچه 8 ساله با اون اسامی عجیبی  که برای هر سرزمین خیالی انتخاب کرده فاکتور بگیری،شایدم مترجم باید یه مقدار بهتر ترجمش میکرد و واژه های بهتری جایگزین میکرد  ،واینکه موضوع داستان خوب بود ،عشق ومحبتی که بین یه بچه با مادربزرگش جریان داره ،ولی شاید اگه ماهرانه تر نوشته میشد و یه مقدار از انبوه سرزمین های خیالی ساخته شده به دست مادربزرگ کاسته میشد کیفیت داستانش بالا میرفت!

موضوع رمان؟

السا ،یه دختر بچه 8 ساله  که هوش نسبتا بالایی داره وبه علت مشغله کاری مادرش ،بیشتر اوقات کنار مادربزرگشه و قانون شکنی هاش  که خیلی بامزه در کتاب توصیف شده رو دنبال میکنه ،برای همینه که این پیرزن  از دور دیوانه به نظرمیرسه،در هر صورت مادر بزرگ برای السا داستان های مختلفی از سرزمین های خیالی توصیف میکنه که قهرمان همشون هم  خود نوه اش هست ؛و وقتی که  مبتلا به سرطان میشه ماموریتی به السا میده که بعد از مرگش یه سری نامه رو برسونه  به ساکنین ساختمانی که توش زندگی میکنن  و موضوع نامه هاش هم اینه که از مخاطب خودش  به خاطر کارهاش ،عذر خواهی وطلب بخشش کرده وشخصیت ساکنین ساختمان با داستان هایی که  برای السا میگفته هماهنگی داره وخود ساختمان در واقع سرزمینی که این شخصیت ها توش حضور دارن ،وشاید این موضوع رمان رو تا حدودی جالب کرده واز ابتکارات نویسنده باشه  ولی ای کاش از توصیف سرزمین های خیالی کاسته میشد ،با اینکه قبول دارم از دید یه بچه8ساله به موضوعات نگاه میشه.ودر آخرم رمان با افشای  تصمیم بزرگی که  به نوه خودش بعد از شناخت واقعی همسایه ها سپرده تموم میشه.

روابط السا با مادرش یا مادربزرگش خوب توصیف شده / حسرتی که مادر بزرگ از کوتاهی در بزرگ کردن فرزندش به علت مشغله کاریش در گذشته داشت وبعد از اون عشق وعلاقه بی نهایتش به نوه اش شاید برای جبران دوران طلایی ازدست رفته  با دختر خودش  واشتباه تکراری  مادر السا که  در اولویت قرار دادن کار نسبت به خانواده است از موضوعات اصلی کتابه*))

ولی  در هر صورت نظر من اینه خوندن این رمان تو اولیت هاتون نباشه

 

 

  • l0vebook ..
  • يكشنبه ۲۵ تیر ۹۶

تیکه هایی از کتاب جز از کل

1_یک موجود جاودان را تصور کنید.ازفکر کردن به اینکه ممکن است در طی قرن ها همان گندهای همیشگی را بزند حال آدم بهم میخورد.مثلا تصور یک موجود ابدی در جشن 700552سالگی اش با اینکه به او قبلا هشدار داده اند بشقاب داغ است بازهم به آن دست میزند.مطمئنا ما ظرفیت زیادی برای تغییر داریم ولی 80سال فرصت زیادی نیس.باید زود همه چیز را یاد گرفت .باید ابدیت را در چند دهه جا کرد*

2_یادداشت خودکشی برت:(برای من ناراحت نباشید مگراینکه خود را آماده کرده اید تا آخر عمر ناراحت باشید.دو سه هفته اشک وآه وپشیمانی چه فایده ای دارد وقتی قرار است یک ماه دیگر دوباره بخندید؟نه،فراموش کنید .فقط فراموش کنید)

3.سقراط یه بار که داشته با چند تا از رفقاش فلسفه بازی میکرد یه یارو از حرفاش خوشش نمیاد وچنان محکم با لگد به باسنش میزنه که میخوره زمین.سقراط نگاهش میکنه وبا مهربانی بهش لبخند میزنه.با آرامش فوق العاده با ماجرا برخورد میکنه.طرف ازش میپرسه چرا چیزی نمی گی یا کاری نمی کنی؟وسقراط بهش میگه اگه یه قاطر لگدت بزنه سرزنشش میکنی؟))

4.((چه طور میتونی شاگردهات رو تشویق کنی با ذهنی باز تفکرکنن وقتی خودت به سیستم اعتقادی کهنه ای باور داری که مثل یه ماسک آهنی داره سرخودت رو له میکنه؟  نمی فهمی؟ تحرکات ذهنت با غیرمنعطف ترین اصول جزمی محدود شده اند،فکرمیکنی اونجا ایستاده ای و راجع به هملت حرف میزنی ولی چیزی که شاگردهات می شنون صدای مردیه که میترسه از دایره تنگی که احاطه اش کرده یه قدم فراتر بگذاره،دایره ای که آدم هایی که صدسال قبل مرده ن دورت کشیدن،همون آدم هایی که یک مشت دروغ تحویل اجدادت دادن تا راحت بتونن تو خلوت اتاقک های اعتراف بچه هارو انگولک کنن!))

5.((پاسکال نوشته درجریان انقلاب فرانسه تمام دیوانه خانه ها تخلیه شدند.دیوانه ها ناگهان معنایی در زندگی شان پیدا کردند.))

6.((وقت آزاد زیاد دارم .وقت آزاد باعث میشودآدم ها فکر کنند.تفکر باعث میشود مردم به شکل بیمار گونه ای متوجه خود شوند ودر صورتی که بی نقص وبی چون وچرا نباشی،این در خود فرورفتن منجر به افسردگی میشود،برای همین است که افسردگی دومین بیماری شایع جهان است))

7.(( در این سرای محنت زا چه کسی ازهمه رنجور تراست؟

فکر میکنم خودم؛

هرچند ترجیح میدهم فلک زده خودم باشم تا او

او واین موجودات ننگین

فرومایه تر از هر فرومایگی

منبع هرچه پریشانی وگناه ونفرت

بدطینتی وکینه توزی

نه بابت قدرتت که می گسترد ومی گشاید

نه به خاطر بنا هایی که بابت جلالت برپاشده اند

پشیمانی بی بازگشتت را درک میکنم

پشیمانی به وجود آوردن چنین مردمانی در چنین دنیایی))

8((خب اگر زندگی یک هدیه باشد چی؟تا حالا هیچ هدیه ای را پس نداده اید؟))

9((الان  فکر میکنم چرا آرزو داریم کسانی که دوست شان داریم به زندگی باز گردند وقتی می دانیم قبل از مرگ چقدر عذاب کشیده اند.این قدر ازشان متنفریم؟))

10.((برآوردن آخرین آرزوی یک روبه موت کثیف ترین کاری است که میشود در حقش کرد،نمی فهمی که نمیخواهد؟آرزوی حقیقیش این است که نمیرد))

11.(میخوام قبول کنی با اینکه این همه روی این زمین زندگی کردی بازهم نفهمیدی کی هستی.اگر هم نفهمی کی هستی چه طور میتونی چیزی که هستی باشی؟))

12.((مردم اصلا سفر نمی کنند، بلکه تمام عمرشان به دنبال شواهدی می گردند تا اعتقاداتی را که از ابتدا داشته اند توجیه کنند. البته که الهامات جدیدی بهشان می شود ولی بعید است این الهامات نوبنیاد اعتقادات شان را در هم بشکند- فقط طبقاتی بر آن اضافه می شود. اگر پایه بدون تغییر باقی بماند مهم نیست چه بنایی به آن اضافه کنی، این اسمش سفر نیست. چند لایه کردن است. آدم ها دنبال جواب نمی گردند، دنبال حقایقی می گردند که خودشان را اثبات کنند.))

13.((یک شب با خدای شان حرف زدم. گفتم «سلام! چرا هیچ وقت نمی گویی اگر فقط یک بار دیگر انسانی یک انسان دیگر را عذاب دهد همه چیز را تمام می کنم؟ چرا هیچ وقت نمی گویی اگر یک نفر دیگر زاری کند چون انسان دیگری پایش را روی گلویش گذاشته، دو شاخه را از برق می کشم؟ امیدوارم این ها را بگویی، سر حرفت بایستی. قانون سه بار ارتکاب جرم مساوی است با مرگ، تنها چیزی است که باعث می شود آدمیان رفتارشان را اصلاح کنند. خداوندا، الان وقت سخت گیری است. ارفاق فایده ندارد. سیل های مبهم و رانش های غیر شفاف دیگر پاسخگو نیستند. تحمل صفر. سه جرم. اخراج. »

14.((وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله می کنند «اگر همه از بالای پل بپرند پایین، تو هم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ می شوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب می آید و مردم می گویند: «هی. همه دارن از روی پل می پرن پایین، تو چرا نمی پری؟»

15.((خلاقیت حقیقی انسان را به انزوا می کشاند و چیزی می طلبد که تنها با کاستن از لذت زندگی به دست می آید.))

16.((بازنده ها پدرشان را مقصر می دانند و واماندن ها فرزندان شان را.

17.(( «گوش کن جسپر. غرور اولین چیزیه که باید تو زندگی از شرش خلاص بشی. غرور برای اینه که حس خوبی نسبت به خودت داشته باشی. مثل این می‌مونه که کُت تن یه هویج پلاسیده کنی و ببریش تئاتر و وانمود کنی آدم مهمیه.»

18.((وقتی خیلی تلاش می‌کنی کسی را فراموش کنی، خودِ همین تلاش کردن به یک خاطره‌ی فراموش‌ناپذیر تبدیل می‌شود.

حالا باید بکوشی تا این فراموش کردن را فراموش کنی و این چنین، یک خاطره‌ی فراموش نشدنی دیگر هم ایجاد می‌شود.))

19.((هیچ وقت نمی‌شنوید ورزشکاری در حادثه‌ای فجیع، حس بویایی‌اش را از دست بدهد.

اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را.

درس من؟ من آزادی‌ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم.))

20.((ما در زمینی قابل اشتعال زندگی می‌کنیم.

همیشه آتش هست. همیشه خانه‌ها از دست می‌روند و زندگی‌ها گم می‌شوند.

ولی هیچکس چمدانش را نمی‌بندد و به چراگاهی امن‌تر نمی‌رود.

فقط اشک‌شان را پاک می‌کنند و مردگان‌شان را دفن می‌کنند و بچه‌های بیشتر می‌آورند و پایشان را در زمین محکم‌تر می‌کنند.))

21.((همه‌ی ما مذبوحانه تلاش می‌کنیم از گور اجدادمون فاصله بگیریم ولی صدای غمناک مردن‌شون توی گوش‌مون طنین می‌ندازه و توی دهن‌مون طعم بزرگ‌ترین ظلمی رو که در حق خودشون روا داشتن حس می‌کنیم: شرم زندگی‌های نزیسته‌شون.)) 

22.((حق با بودایی ها است. آدم های گناهکار به مرگ محکوم نمی شوند، به زندگی محکوم می شوند.))

23.((عشق بدترین خبرچین است چون به شما القا می کند که ابدی و پابرجاست- تصور پایان زندگی تان راحت تر از تصور پایان عشق است. و از آن جایی که عشق بدون صمیمیت هیچ است و صمیمیت بدون شریک شدن هیچ است، باید تمام رازها را برملا کنید چون بی صداقتی در صمیمیت همه چیز را زیر سوال می برد و به تدریج عشق با ارزش شما را مسموم می کند. 

 

وقتی تمام می شود- شک نکنید که تمام می شود (حتی کله خر ترین قمارباز هم حاضر نیست روی جاودان بودن عشق شرط ببندد)- ابژه ی عشق از تمام رازهای شما با خبر است. و می تواند ازشان استفاده کند. و اگر رابطه تلخ تمام شود بی رحمانه و خبیثانه از این رازها علیه شما استفاده خواهد کرد.

 

به علاوه، این احتمال قریب به یقین هم هست که رازهایی که زمان برهنگی روح تان برملا می کنید، خود باعث به پایان رسیدن عشق شوند. افشاگری های از روی صمیمیت شما شعله ای است که فتیله ی دینامیت انفجار بی بازگشت عشق را روشن خواهد کرد

 

24.((تو واسه چی این جایی؟ تو این دنیا. فکر می کنی پدر و مادرت به این که چرا باید تو رو به دنیا بیارن فکر کرده ن؟ گوش کنین وقتی مردم یه بچه ی تازه به دنیا میارن چیا میگن: "این بهترین کاریه که تو زندگیم کرده م." "این جادوئه." و حرفایی از این قبیل. اون ها این کارو برای لذت خودشون کرده ن. برای فرو نشاندن نیازهای احساسی شون. تا حالا متوجه شده ین؟ این که شما تجسم امیال آدم های دیگه هستین؟ الان که فهمیدین چه حسی دارین؟

 

والدین تون از شما چی میخوان؟ می خوان شما درس بخونین. چرا؟ برای این که شما رو مایملک خودشون می دونن! شما و ماشین هاشون، شما و ماشین های ظرف شویی شون، شما و تلویزیون هاشون. شماها متعلق به اون ها هستین. حتی یه نفر از شما چیزی بیشتر از فرصتی برای تحقق آرزوهای برآورده نشده شون نیست! والدین تون شما رو دوست ندارن! نگذارین با گفتن "دوستت دارم" قسر در برن! نفرت انگیزه! دروغه! یه توجیه بی ارزشه برای سوئ استفاده از شما! دوستت دارم یعنی تو به من مدیونی بدبخت! تو نماینده ی معنای زندگی منی چون خودم نتونستم معنایی برای زندگیم پیدا کنم، پس گند نزن! نه، ننه باباتون شما رو دوست ندارن- اون ها به شما احتیاج دارن! خیلی بیشتر از اونی که شما به شون نیاز دارین، مطمئن باشین))

25.((ما تنها موجودی هستیم که به فانی بودن مون آگاهی داریم. این حقیقت به قدری ترسناکه که آدم ها از همون سال های ابتدایی زندگی اون رو توی اعماق ناخودآگاه شون دفن می کنن و همین ما رو به ماشین هایی پرزور تبدیل کرده، کارخانه های گوشتی تولید معنا. معناهایی رو که به وجود میارن تزریق می کنن به پروژه های نامیرا شدن شون- مثل بچه هاشون یا آثار هنری شون یا کسب و کارشون و یا کشورشون- چیزهایی که باور دارن از خودشون بیشتر عمر می کنن. و مشکل این جاست: مردم حس می کنن برای زندگی به این باورها احتیاج دارن ولی به طور ناخودآگاه بابت همین باورها متمایل به نابود کردن خودشون هستن. برای همینه که آدمی خودش رو برای هدفی دینی قربانی می کنه، اون برای خدا نیست که می میره، به خاطر ترس کهن ناخودآگاهه))

26.((چیزی که نمى فهمیدم این بود که مردم تفکر نمى کنن، تکرار مى کنن. تحلیل نمى کنن، نشخوار مى کنن. هضم نمى کنن، کپى مى کنن. اون وقت ها یه ذره مى فهمیدم که بر خلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکاناتِ در دسترس فرق داره با اینکه خودت براى خودت تفکر کنى. تنها راه ِدرست فکر کردن براى خودت اینه که امکانات جدید خلق کنى، امکان هایى که وجود خارجى ندارن))

27.((خیلی کم پیش می آید کسی به آدم پیشنهاد عملی و به درد بخور بدهد. معمولا می گویند نگران نباش یا همه چیز درست میشه که نه تنها غیر کاربردی بلکه به طور وحشتناکی زجرآور هستند، جوری که باید صبر کنی تا کسی که این حرف را به تو زده بیماری لاعلاجی بگیرد تا بتوانی با لذت تمام جمله ی خودش را به خودش تحویل بدهی))

 

 

  • l0vebook ..
  • دوشنبه ۱۹ تیر ۹۶
_کلاهدوز میترسم دیگه نبینمت
+آلیس عزیزم
در باغ خاطره

در جایگاه رویا

اونجا جاییه که من وتو همو میبینیم
_ولی رویا واقعیت نیست
+و کی به تو میگه واقعیت چیه؟