۵ مطلب با موضوع «وحشی گری در انسان امروزی» ثبت شده است

اخرین قسمت . ونتیجه گیری کلی من از این ازمایش ها(قانون مانند تار عنکبوت بزرگی است که حیوانات بزرگ از آن عبور می کنند و فقط حشرات ریز در آن گیر می کنند)

4 قسمت نوشتم،و دلم میخواست به یه نتیجه خیلی خوب برسم ،اولش خیلی چیزا به ذهنم رسید ولی بعدش انگار خودم دارم نظر خودمو زیر سنجش میبرم زیاد دلایل قبلیم نتونست قانع کنه من رو 

تو این چند قسمت گذشته از معلم دبیرستانی (ران جونز)و فشار گروهی که وارد کرد یا از زندان استفورد یا آزمایش میلگرم یاهمون خانم مجاری نوشتم و با خودم فقط به خشونتی که مردم بروز میدادن فکر میکردم دنبال خیلی چیزا رفتم اولش با خودم  گفتم مهم ترین چیز هر مملکت قانون اون مملکت است وهمین به تمام فعالیت های مردم نظم میده ،شاید حتی فطری ترین چیزها مثل رفتار و عواطف انسانی هم در گرو قوانین حفظ میشه،پس شاید اگه نگهبان های زندان استفورد یا آزمودنی ها در آزمایش میلگرم یا مردمی که به زن مجاری آسیب رسوندن از پیش مطمعن بودن قانون بالاتری وجود داره که اونارو بابت کارهاشون مجازات میکنه به خودشون این اجازه رو نمی دادن  وخب اگه دقت کنید همه این آزمودنی ها در آزمایش های مختلف پشتیوانه گرمی داشتن ،دکتری که تشویقت میکنه به طرف شک بیشتری بدی وبهت اطمینان بده آسیبی نمی بینه یا از اون طرف هم مشابهش تو زندان استنفورد یا همون خانم 6ساعت بگه هر کاری میخواید با جسمم بکنید،انگار اون محیطی که توش قرار میگیرن این امنیت رو بهشون میده بابت کارهایی که انجام میدید به هیچ وجه مجازات نمیشید)

اما بعد یه مدت فرض من برمبنای نظم از طریق قانون زیر سوال رفت ،در تمام این آزمایش ها محیطی که توش قرار گرفته بودن قانونی داشت که خود اعضای اصلی ساخته بودن وبه خود آزمودنی این تلقین رو میکردن زیر هیچ گونه قضاوتی قرار نمی گیره ،آزمودنی با خیال راحت این کار رو انجام میداد اولش  شاید یه مقدار وجدان درد میگرفت ولی تحت تاثیر (فشار گروهی)معمولا به مرور درش این احساس کم رنگ تر میشد 

سوال اصلی که فکر من رو مشغول کرد این بود:

چرا بیشتر آزمودنی ها  عمل کرد خودشون رو از دید خودشون مورد بررسی قرار ندادن؟

چرا حتی به خودشون زحمت فکر کردن در مورد عواقب اون کار یا آسیب هایی که به بقیه وارد میکنن ندادن؟

ودر کل چرا اینقدر بی تفاوت ومثل کسی که با عینک دودی داره تو شب رانندگی میکنه با قضیه رفتار کردن؟

واینجا بود قانون مزش برام متفاوت تر شد ،با اینکه حفظ کننده حق مردم در بیشتر مواقع است ولی مثل تیغ جراحی عمل میکنه،میتونی باهاش جون یه فرد را نجات بدی یا خیلیا رو به کشتن بدی،قانون اساس هر جامعه ای که به مردم این امکان رو میده حق هم رو زیر سوال نبرن،ولی در عین حال مثل یه سد میمونه که جلوی فکر یه انسان رو انجام کارهاش رو میگیره،یه فرد قانون مدار در هر صورت از قانون تبعیت میکنه وهمین باعث میشه کم کم دیگه  خودش در مورد کارهایی که انجام میده فکر نکنه واون رو به دست همون قانون بسپاره ؛

این جمله آخر منو یاد داستانی اینداخت:که در مورد زن وشوهر ی بود که تازه باهم ازدواج کرده بودن  و زنش وقتی میخواست گوشتی رو سرخ کنه ،بالا وپایینش رو میبرید ومینداخت  سطل آشغال ،چن روز بعد همسرش ازش دلیل این کار رو پرسید و زنش گفت چون مادرمم همین کار رو میکرد منم به همین منوال ادامه دادم ،هفته بعد از اونجا که شوهرش خیلی سمج بود از مادر خانمش پرسید واونم گفت که دیده مادرش این کار رو میکرده واونم بعد یه مدت همین کارو انجام داده چن هفته بعد شماره مادر مادر خانمش رو گیر آورد وجمله ای که شنید در قبال این سوال خیلی جالب بود،این زن چون ظرف سرخ کردنیش جا نداشت سر وته گوشت رو میبرید تا برای سرخ کردن تو ظرف مربوطه جا بشن:)

اگه به داستان بالا نگاه کنید میبنید که یه رفتار چطور به صورت یه قانون در اومده که پشتش هیچ حکمت خاصی نیس وچطور فکر خانم این آقا هرگز به دنبال دلیل این علت نرفت؟

یا این معمای جالب رونمی دونم شنید ،که میگه مردی ،زنش به شدت بیمار بود وپول نداشت براش داروی مورد نیاز رو تهیه کنه چند روز بعد این فکر به سرس میزنه برای نجات دادن جون زنش دست به دزدی از داروخانه بزنه ،

این سوال در پایان پرسیده میشه ،آیا از دید شما عمل این فرد درست بوده یانه،وآیا سزاوار زندان رفتن هست؟

به گفته کسی که این معما رو طرح کرد برای تعیین بهره هوشی،از طریق جواب ها،بالاترین  نمره بهره هوشی رو  گاندی به خاطر جوابش گرفت ،که گفت اصول اخلاقی بالاتر از هرقانونی است

مردم جواب های مختلفی به این سوال دادن 

یه عده گفتن باید زندان بره

یه عده گفتن داروساز باید باهاش قسطی حساب میکرد تا این کارو نمی کرد

یه عده  هم گفتن هیچ اشکالی نداره ،میتونه دارو رو بدزده حبسش رو بکشه وبعد برگرده،این طور گویا  قانونی تره)

ولی گاندی  پاسخش واقعا جالب بود(هیچ قانونی بالاتر از اصول اخلاقی نیس) 

و روی خطرناک قانون زمانی که  این نکته توش معنا نداشته باشه  ودر عین حال یه قانون محسوب بشه وقانون مدارانی که همیشه بر  طبق قانون عمل میکنن  این نکته رو نادیده بگیرن !

(یه کتابی که تو این زمینه برای من جالب بود(مرگ کسب وکار من است)بود که در مورد جنایت های هیتلر وآلمان نازی بود 

چقدر  از یهودی هایی که در کوره های آتش سوزانده شدن

وحتی طبق  این کتاب برای ساخت صابون از پوستشون  استفاده شد یا به عنوان کود ازشون استفاده شد،و بیشتر این جنایت کارا ازعملشون حتی پشیمونم نبودن ؛یه مثال جالبی که زده شده بود این بود هزاران نفر در کوره های آتش ما سوزانده شدن ولی این خرابی ها آیا بیشتر از این نابودی هایی بود که شما با بمب اتمی بر سر هیروشیما آوردید 

اون وقت هواپیمای بمب افکن شما نماد پرنده ای شد که با خودش صلح رو آورد و کوره آتش ما نماد جنایت و قتل ،واگه ما برده بودیم  اون وقت تمام این قضایا به عکس میشد ،وما همین الان در دادگاهی مورد قضاوت قرار میگیریم که  خود قانون مداراش چنین جنایتی رو در حق هیروشیما کردن  وخودشون هیچ وقت مورد بازخواست قرار نگرفتن،گویا این جملات از این کتاب به معنای قانون مطابق میل برنده ها س در ذهن من وشما رو زنده میکنه)

نمی دونم شاید فیلم پاکسازی رو ندیده باشید موضوع قشنگی داشت (جریان در مورد این بود که یک روز از سال قانونی شده بود که شما حق کشتن کسی رو داشتید،و شما خواسته یا ناخواسته وارد این جریان بالاخره میشدید)

حرف کلا زیاد بود در این رابطه ،ولی به نظرم مهم ترین سوالی که مطرح میشه ،اینه چه کاری میشه انجام داد که انسان  اصول اخلاقی خودش رو کنار نزاره وتک بعدی عمل نکنه  ویا اینکه چرا تا قانون نباشه یا فرد بتونه به نحوی قانون مربوطه رو بپیچونه بیشتر مواقع اگه به نفع شخصیش نباشه معمولا انسانی برخورد نمی کنه؟

ویا اگر خود قوانین  بعضی اصول اولیه را زیر پا بگذراند چه برسرافرادی که همواره از قانون پیروی میکنند می اید؟ ایا این افراد مقصر هستند که فقط قانون را پیروی کرده اند؟اگر جواب شما در مورد مقصر نبودن این افراد مثبت میباشد.چه نظری در مورد سربازان هیلتر و مردم ان زمان دارید که ان ها هم تنها پیرو  قوانین  حاکم در ان زمان بودند؟

 

 

 

 

 

  • l0vebook ..
  • پنجشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۶

قسمت چهارم اصول اخلاقی وانسانیت..

مارینا آبرا مو ویچ

خب فکر کنم تا حالا اسم این هنرمند درسبک هنر های اجرایی را نشنیده باشید ، این خانم در یکی از نمایش هایی که انجام داد خود را به مدت 6 ساعت در اختیار مخاطبانش قرار داد ،

 

اجرا بسیار ساده بود: آبراموویچ مانند یک شیء بی حرکت و بدون  هر گونه واکنش ظرف مدت ۶ ساعت در اختیار بازدیدکنندگان بود. در این مدت دستیاران استودیو و شرکت کنندگان اجازه داشتند هر کاری می خواهند با او بکنند و حتی از ۷۲ وسیله ای که آبراموویچ روی میز استودیو گذاشته بود هم استفاده نمایند.

خلاصه در ابتدای کار کسایی که در سالن  قرار داشتن ،رودربایسی داشتن یکی گل رو سرش میریخت یکی با سیم  میبستش.یکی آب رو سرش میریخت

بعد یه مدت مکانش رو تغییر دادن

رفته رفته بهش زنجیر بستند .روش آب پاشیدن و وقتی دیدن که این شخص هم چنان واکنش خاصی از خودش بروز نمیده رفتار ها خشن تر شد 

(۵)

منتقد هنری ، توماس مک اویلی، که در این پرفورمنس شرکت کرده بود به خاطر می آورد که چگونه رفتار مردم رفته رفته، خشن و خشن تر شد.

 

«اولش ملایم بود، یک نفر او را چرخاند، یکی دیگر بازوهایش را بالا برد... دیگری به نقاط خصوصی بدنش دست زد...»

 

مردی جلو آمد و با تیغ ریش تراشی که برداشته بود گردن او را مجروح کرد و مردی دیگر خارهای گل را روی شکم آبراموویچ کشید.

در ساعتهای پایانی پرفورمنس، خشونت به اوج خود رسیده بود. آبراموویچ به خاطر می آورد: «احساس می کردم مورد تجاوز قرار گرفته ام. لباسهایم را پاره کردند و بخشهایی از بدنم را برهنه ساختند. با شاخه ی پر از خار گل به بدنم می کوفتند و خارها را روی پوست شکمم می کشیدند، گذاشتن آن اسلحه روی گردنم دیگر نقطه ی اوجش بود...»

بعد از پایان ۶ ساعت پرفورمنس، آبراموویچ در سالن استودیو به راه افتاد و از مقابل دستیاران و بازدیدکنندگان گذشت. دستیاران از نگاه کردن به صورت او اجتناب می کردند. بازدید کنندگان هم آنقدر عادی رفتار می کردند که انگار اصلا از خشونتی که دمی پیش به خرج داده بودند و اینکه چگونه از آزار و حمله به او لذت برده بودند چیزی در خاطرشان نمانده. 
 
این اثر نکته ای دهشتناک را در باب وجود بشر آشکار می کند. به ما نشان می دهد که اگر شرایط مناسب باشد، یک انسان با چه سرعت و به چه آسانی می تواند به همنوع خود آسیب برساند ، به چه سهولتی می شود از شخصی که از خود دفاع نمی کند یا نمی جنگد بهره کشی کرد و اینکه اگر بسترش فراهم باشد اکثریت افراد به ظاهر «نرمال» جامعه می توانند در چشم بهم زدنی به موجودی حقیقتا وحشی و خشن تبدیل گردند.
  • l0vebook ..
  • شنبه ۹ ارديبهشت ۹۶

قسمت سوم اصول اخلاقی و...

آزمایش میلگرم :

نحوه انجام آزمایش؛

به کسانی که داوطلب آزمایش بودند، گفته می‌شد که هدف از آزمایش، تحقیق در مورد حافظه و یادگیری در شرایط متفاوت است و اینکه آیا شوک الکتریکی باعث بهبود یادگیری می‌شود یا نه. به داوطلبان چیزی در مورد هدف واقعی آزمایش گفته نمی‌شد.

آزمایش با یک قرعه‌کشی ساختگی میان شخص داوطلب و شخص دیگری که در واقع همدست محقق بود ولی خود را داوطلب جا می‌زد، شروع می‌شد. از داوطلب خواسته می‌شد که از میان دو ورقه کاغذ یکی را انتخاب کند تا نقش او (معلم/یادگیرنده) در آزمایش مشخص شود. از آنجایی که روی هر دو ورقه نوشته بود «معلم»، همدست محقق همیشه ادعا می‌کرد که روی ورقش «یادگیرنده» نوشته شده، و بدین ترتیب همیشه داوطلب «معلم» انتخاب می‌شد. سپس لباس سفید آزمایشگاه را به تن داوطلب می‌پوشاندند و داوطلب به اتاقی برده می‌شد که در آن فردی حضور داشت که خود را دانشمند محقق طرح جا می‌زد، در اتاق دیگری که با یک دیوار حائل از آنها جدا می‌شد، یادگیرنده بود که تظاهر می‌شد، شخصی است که آزمایش‌های مربوط به یادگیری بر روی او در حال انجام است. در برخی از صورت‌های آزمایش شخص یادگیرنده قبل از جدا شدن به داوطلب می‌گفت که بیماری قلبی دارد. نحوه انجام آزمایش اینگونه بود که معلم یک سری کلمات جفتی را از روی کاغذ می‌خواند، مثلاً: کاغذ-نردبان، دکمه-موز، هوا-تلفن. سپس معلم حافظه یادگیرنده را با گفتن کلمه نخست هر جفت کلمه آزمایش می‌کرد و از یادگیرنده می‌خواست که از بین ۴ گزینه، جفت صحیح را انتخاب کند. مثلاً بعد از شنیدن کلمه کاغذ، باید می‌گفت: نردبان. معلم به یادگیرنده اعلام می‌کند که در مقابلِ هر پاسخِ غلط، یادگیرنده را با شوک الکتریکی جریمه خواهد کرد و شدتِ این شوک هر بار بیشتر از بارِ قبل خواهد بود. در شوکِ ۱۸۰ ولتی یادگیرنده فریاد می‌کشد: «من دیگر نمی‌توانم درد را تحمل کنم» و در شوک الکتریکی ۲۷۰ ولتی عکس‌العملِ شاگرد تنها یک جیغ وحشتناک است. با بالا رفتن میزان شک، یادگیرنده به دیوار حایل می‌کوبد و التماس می‌کند که بیماری قلبی دارم و به او شوک وارد نکند. البته در واقع این شوک‌ها وارد نمی‌شد، اما معلم از آن خبر نداشت و صدای جیغ و فریاد در واقع ضبط شده بودند. اگر معلم از دادن شوک خودداری می‌کرد پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) او را به ادامهٔ شکنجه ترغیب می‌کرد

برخلا ف تمام پیش بینی هایی که شده بود در مورد مخالفت آزمودنی ها ،در نخستین سری از آزمایشهای میلگرام، ۶۵ درصداز شرکت کنندگان حاضر شدند به دیگران شوک ۴۵۰ ولتی وارد کنند. با اینکه داوطلب‌ها شدیداً مضطرب شده بودند، ولی نمی‌توانستند که اتوریته و مقام علمی پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) را رد کنند. اندکی از افراد از اعمال درد لذّت هم می‌بردند، و با علاقه آن را انجام می‌دادند.

فقط شما به عدد 450 ولت توجه کنید،تا قبل از این آزمایش کسی باور نمی کرد که حدود65 درصد حاضر به انجام چنین کاری باشن!

 

 

 

 

  • l0vebook ..
  • جمعه ۸ ارديبهشت ۹۶

قسمت دوم اصول اخلاقی...

آزمایش بعدی که در موردش میخوام یه توضیح مختصر بدم 

آزمایش زندان استنفورد بود

 

شرح حال آزمایش :

 

 

آزمایش زندان استنفورد یکی از معروف‌ترین و به نقلی خطرناک‌ترین آزمایش‌های روان شناسی  است که تاکنون انجام شده‌است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر  زیمبادو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقش‌های زندانی و زندان‌بان را پذیرفتند.

نتایج آزمایش حیرت‌آور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.

حالا چه جور آزمودنی هارو انتخاب کردن؟

در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روان‌شناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.

از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. 

توجه کنید که تمام اشخاصی که در این آزمایش انتخاب شدن از نظر روحی و روانی سالم  بودن

چگونگی دسته بندیشون؟

 با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آنها قبول کردند تا در آزمایش وی با او همکاری کنند.

 

شروع آزمایشویرایش

زندانی‌ها

«زندانی‌ها» در خانه‌های خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس به طور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آنها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آنها را دستنبند و چشمبند زدند، آنها را به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آنها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آنها دادند، به جای اسم، به آنها شماره دادند، و آنها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میله‌های آهنی انداختند.

به زندانیان روپوش‌هایی گل و گشاد و کلاه‌های تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبان‌ها زندانی‌ها را با شماره صدا می‌کردند، و این شماره‌ها روی لباس زندانی‌ها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.

زندان‌بان‌ها

به آزمودنی‌هایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرم‌های خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینک‌های رفلکتیو (آینه‌ای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتوم‌هایی چوبی، به آنها گفته شد که هر طور بخواهند می‌توانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.

آنها حق نداشتند با آنها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آنها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباس‌ها از یک فروشگاه لباس‌های ارتشی خریده بودند. همچنین، به آنها عینک‌های آینه‌ای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.

روزشمارویرایش

روز قبل از آزمایش

روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آنها گفته شد که نمی‌توانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «می‌توانید در زندانی‌ها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازه‌ای احساس ترس ایجاد کنید. می‌توانید این احساس را در آنها به وجود آورید که زندگی آنها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آنها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آنها را به شیوه‌های مختلف از آنها خواهیم گرفت. به طور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آنها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»

روز اول و دوم

روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانی‌های سلول شمارهٔ ۱، با تخت خواب‌های خود درب سلول را مسدود کردند و کلاه‌هایشان را در آوردند. آنها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچ‌یک از کارهایی را که نگهبانان به آنها می‌گفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفت‌های دیگر کار می‌کردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آنها با کپسول‌های آتش‌نشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان می‌توانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمی‌دانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه می‌توانند این کار را بکنند. یکی از آنها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیک‌های روان‌شناسی استفاده کنند. آنها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانی‌هایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداش‌های مخصوصی پذیرایی می‌شد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آنها یک غذای بسیار بهتر داده می‌شد. زندانی‌هایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا می‌خواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.

بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانه‌وار» عمل کردن. زیمباردو می‌گوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنون‌آمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوری که انگار کنترلش را از دست داده‌است. مدتی طول کشید تا متوجه شویم که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنیم.

نگهبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آنها را حفظ کنند. آنها می‌خواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبان‌ها از این تکرار شماره‌ها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندان‌های استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه می‌کردند، آنها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده می‌کردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمی‌شد تا سطل‌های زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانی‌ها کالایی بسیار ارزشمند محسوب می‌شد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانی‌ها، تشک هایشان را می‌گرفتند، و آنها مجبور می‌شدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آنها بود.

خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت می‌کرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت می‌کردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمی‌توانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.

با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزاینده‌ای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان می‌دادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف می‌شود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا با دست خالی، توالت‌ها را بشورند.

زیمباردو می‌گوید که آزمودنی‌های زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان می‌گفتند که می‌خواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی ردّ شد، هیچ‌یک از زندانی‌ها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو می‌گوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آنها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونی سازی کرده بودند. آنها خودشان را زندانی می‌پنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقی‌ماندند.

زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیس‌هایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کرده‌است، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آنها به دیگر زندانیان گفتند که اگر می‌خواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.

توقف آزمایشویرایش

زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،

  1. وضعیت بعضی آزمودنی‌ها بشدت در حال تخریب بود.
  2. نامزدش، کریستینا مسلاک، یکی از دانشجویان فوق لیسانس روان‌شناسی، به وضعیت وحشتناک این زندان اعتراض کرد. زیمباردو از مسلاک خواسته بود تا دربارهٔ این آزمایش مصاحبه‌هایی انجام دهد، و مسلاک با دیدن وضعیت ناگوار آن، بشدت به زیمباردو اعتراض کرد و از او خواست به آن پایان دهد.

زیمباردو می‌گوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذی‌نفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر می‌کردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود

متن برگرفته از ویکی پدیا

 

 

 

  • l0vebook ..
  • جمعه ۸ ارديبهشت ۹۶

اصول اخلاقی وانسانیت در دنیای امروز آیا یک ویژگی فطری است یا در قالب قوانین به خود نقش میگیرد

اوایل خود من در این رابطه فکر میکردم که به احتمال بالا خشونت فقط مخصوص افراد خاصی در جامعه است که دچار یک سری نا هنجاری های روحی و روانی هستن . اما با دیدن یک سری ازمایش های جالب که برخیش جنبه روان شناسی داشت و ادغام کردن چندین مطلب با این آزمایش ها . فکر میکنم باید یه تجدید عقیده در نظرات خودم انجام بدم اول از همه این مطلب رو  با این سوالات شروع میکنم و ازشما دوست عزیز انتظار دارم در کمال صداقت  به خودتون پاسخ بدید

 اگر خیالتون راحت بود با انجام دادن یک کار برخلاف قانون به زندان نمی افتید . آیا از انجام دادن اون کار صرف نظر میکردید؟(از جرم کوچک مثل دزدیدن یک کالا تا کشتن کسی که ازش متنفرید)

تا چه حد قوانین یک جامعه مهر تایید کننده ای برکار های شما هستند. ؟

آیا قانون  ایجاد کننده نظم در جامعه است. به همین علت بی قید و شرط از آن باید طبعیت کرد؟

آیا قانون سدی هست برای انسان تا به حقوق اطرافیان تجاوز نکند؟

اگر قانون اجازه کاری به شما بدهد که مغایرت با اصول اخلاقی وانسانی داشته باشد تا چه حد حاظر هستید بر خلاف موج شنا کنید؟

به راستی چه اتفاقی در جنگ جهانی دوم شکل گرفت که بعد از شکست آلمان نازی بیشتر مردم آن کشور ..از دور شبیه اشخاصی بودن که تازه از خواب بیدار شدن وبه فاجعه ای که هیتلر به بار آورده بود تازه آگاه شدن؟

مطمعنم اگر تا پایان این متن همراه من باشید به خیلی از نتیجه گیری های جالب و در عین حال باور نکردنی میرسید 

به احتمال بالا شما اسم ران جونز دبیر تاریخ یک دبیرستان را نشنیده اید. وقتی جونز مثل همه روز های عادی در کلاس درس مشغول درس دادن بود یکی از دانش آموزانش دستش رو بلند کرد و از جونزپرسید چطور ممکن است . مردم زمان هیلتر تا قبل از سقوط نازی سلام هیتلر میدادند وبا افتخار و به صورت میلیونی در خیابان ها برای حمایت ازاو استقبال میکردن؟

 آقای جونز جواب این دانش آموز رو نداد و تصمیم گرفت به صورت عملی .جواب این سوال رو بدهد . صبح روز بعد  وارد کلاس شد وجملاتی از این قبیل گفت:(چه با شکوه است تماشای ورزشکاری که برای هدفش چنان تلاش میکند ودر نهایت در شکوه کامل به دستش می آورد . چه زیباست تماشای عظمت قدر ت یک نقاش  در کارهایش که نتیجه یک تصمیم قاطعانه در کارش است برای به اوج رساندن هنرش..)

همه مات ومبهوت به جونز نگاه میکردن و به مرور جونز شروع به گذاشتن قوانین عجیبی کرد . از هدف کلی صحبت میکرد . ازاینکه به یه طرز خاص بر رروی صندلی بنشینید  تا بهتر بتونید تمرکز کنید . از یه سلام خاصی که مخصوص کلاس تاریخ بود و درنهایت هر روز دانش آموزان کلاس تاریخ رو تشویق میکرد که شما . متمایز تز و برتر از اشخاصی هستید که در بیرون این کلاس قرار دارند چون همه یک هدف کلی را دنبال میکنید که به یک نتیجه میرسد .کم کم اسم این گروه از دانش اموزانش رو موج سوم گذاشت و طولی نکشید که یه عده در خود کلاس خبرچینی میکردن و میگفتن صرفا فلانی درصدد توطعه بر علیه گروهمون است .

یه روز جونز اشاره کرد چقدر خوب میشه این گروه رو ازمدرسه خودمون به مدارس دیگه گسترش بدیم . این جامعه نیاز به انش اموزان خاصی مثل شما داره که از ثبات و قاطعیت برخور دارند برای همین آگهی در روزنامه انتشار میده  وگرد همایی تشکیل میده که در اون حدود 200 دانش اموز با لباس فرمخاص ومشخصی شرکت میکنن واز دوستانش میخواد که نقش  خبرنگاران رو بازی کنن و ازبچه ها در مورد اهدافشون . سلام خاصشون وغیره سوال کنند در پایان جلسه وقتی میخواد فیلمی رو بهشون نشون بده . فقط برفک خالی بر صفحه پرو ژکتور نقش میبنده و کسی از پشت فریاد میزنه جنبشی در کار نبود

 آقای جونز تصاویری از المان نازی و شست شوی مغزی  مردم اون زمان  نشون  میده و خطاب به کسایی که در سالن حضور دارن میگه شما هم فرق چندانی با مردم اون دوره نداشتید شما خیلی راحت حاضر شدید آزادی و وفاداری به دو ستانتون رو فدای یک هدف کلی کنید  برای اینکه فقط بگید شما از کسانی که بیرون این سالن هستند برترید و من مطمعننم بعد از پایان امروز تا سال ها در مورد این اتفاق حرفی بر زبان نمیاورید و واقعا هم همین طور شد دانش اموزان با چشم های اشکی سالن  رو ترک کردن ..

جونز بعد این اتفاق اخراج شد ...

 

ادامه موضوع در پست های بعد ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • l0vebook ..
  • پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۹۶
_کلاهدوز میترسم دیگه نبینمت
+آلیس عزیزم
در باغ خاطره

در جایگاه رویا

اونجا جاییه که من وتو همو میبینیم
_ولی رویا واقعیت نیست
+و کی به تو میگه واقعیت چیه؟