کتابای مغازه ی خودکشی و آدمخواران هردو به قلم ژان تولی نوشته شده ، من طنز سیاهی رو که به کار میبره دوست دارم ، کتاب آدمخوران ولی انگار بر اساس واقعیت نوشته شده ، جریانشم در مورد آلن دومونی ،نجیب زاده ای هست که با وجود معلولیتش میخواد بره جنگ و از کشورش دفاع کنه(کلا آدم شرافتمندی بوده ) ولی قبل رفتنش به یکی از روستا های نزدیک شهرشون میره تا تو جشن بهاری شون شرکت کنه ، پسر عمه ی آلن اون وسط یه حرفی میزنه و به سیاست کشورشون اعتراض میکنه در نهایت وقتی آلن میاد تا بحث رو خاتمه بده ، مردم روستا میزنه به سرشون و بهش اتهام دشمن بودن و پروسی بودن میزنن و این بنده خدا هرچقدر میگه من دوستتون هستم کسی نمیخواد اهمیت بده و جالبه خیاطی که براش لباسشو دوخته ، دوست دوران کودکیش ،آدمایی که یه زمان بهشون کمک مالی کرده ، همگی دست به دست هم میدن تا به فجیع ترین شکل ممکن آلن رو به قتل برسونن و بعد آتیش بزنن ودر نهایت بخورن ، این کتاب در مورد قتل یه فرد بی گناه به دست کل مردم یه روستاس که روز بعد از حادثه از کاری که کردن پشیمونن ولی کسی یادش نیست که چرا اصلا این جور چیزی رو شروع کرده ، تو یه تیکه از کتاب وقتی دارن محاکمه میشن این حرفا رو میزنن که :تحت ثایر بقیه قرار گرفتیم ، عقلمون رو از دست داده بودیم ، ما دیوانه شده بودیم
نظرات رو در مورد این کتاب میخوندم یه سری می گفتن چون این کتاب موضوع دردناکی داره پس نخونیمش ولی به نظر من حتما بخونیدش چون متوجه میشید این موضوع فقط مربوط به صد و پنجاه سال پیش نیس ، این کتابو که خوندم یاد قتل فرخنده ملکزاده افتادم
فرخنده که اون زمان 27 سالش بوده (سال 1393)با یه دعانویس بحثش میشه و اون دعانویس به دروغ فریاد میزنه که تو قرآن رو آتیش زدی ،بعد این حرفا ، حدود صد مرد فرخنده رو مورد ضرب و شتم قرار میدن و درنهایت تو اطراف رود خانه کابل جسدش رو به آتیش میکشن ، باورش سخته یه بچه ی ده ساله هم تو این جریان داشته از شکنجه دادن فرخنده لذت میبرده و پلیس هایی که اونجا بودن هیچ تلاشی برای نجات دادنش نکردن ، یه عده وقتی داشتن آتیشش میزدن تکبیر میگفتن ، یه عده به جاسوسی و همکاری با آمریکا متهمش میکردن.
قبلا تو همین وبلاگ یه چند قسمت تحت عنوان وحشی گری در انسان امروزی نوشتم ،در کل فشار گروهی خیلی خطرناکه اینکه جمعیتی تصمیم بگیرن که شما گناهکارید و بعد باور هم دیگه رو تقویت کنند واقعا میتونه وحشتناک باشه .