داستان در مورد خانواده 5نفره تواچ هست که یه مغازه خودکشی رو اداره میکنن وهمه اعضای خانواده افسرده وعاشق خودکشی هستن به جز فرزند آخرشون که اسمش الن هست و به طرز عجیبی همیشه شاد به نظر میرسه و سعی در شاد کردن بقیه داره.تو مغازه شون چیکار میکنن ؟ به مشتریاشون روش های خودکشی رو معرفی میکنن وابزار های مختلف این کار رو که حتی گاهی با خلاقیت خودشون ترکیب شده، از انواع سم هاتا شکلات های شانسی که یکیش ممکن کشنده باشه میفروشن . شعار مغازه شونم بانمکه (اگر در زندگی شکست خورده اید؟لااقل در مرگ تان موفق باشید.)یه جورایی کمک به بقیه در خودکشی براشون جایگاه ویژه ای داره و به هدف زندگی شون تبدیل شده واین تقدس به جایی رسیده که برای چرخاندن مغازه شون باوجود میل شدید به خودکشی دست به این کار نمیزنن، تو قسمتای مختلف داستان شاد بودن پسر کوچکشون مورد نکوهش والدینش قرار داره وتمام سعی خودشون رو میکنن یه فرد افسرده ای ازش درست کنن، ایده داستان جالب بود . ولی پایانش خیلی غیر قابل پیش بینی بود جوری که شوکه میشی چرا باید این جور کاری انجام بده اونم بعد از عوض کردن دیدگاه بقیه به زندگی شون و رسیدن به هدفش .