به دنبال قطعه گم شده
اثر شیل سیلور استاین
کتاب فوق العاده ای بود(بازم با زبان کودکانه ،مفاهیم خیلی عمیقی رو به مخاطب میرسونه)
کتاب در مورد دایره نصف نیمه ای نوشته شده که به دنبال قطعه گم شده خودش میگرده ودلش میخواد با به دست آوردن اون قطعه کامل بشه ، برای خودش همین جور که رو سطح کوه ها می غلته آواز میخونه ودر جست جوی قطعه گم شده است ، خلاصه وقتی اون تیکه رو بالاخره بعد چندین وچندبار آزمایش و خطا پیدا میکنه و فکر میکنه این دقیقا خودش هست اونو برمیداره و شروع به حرکت با قطعه میکنه با اینکه راحت تر حرکت میکنه ولی از درون به خاطر آزادی که قبلا داشت وحالا نداره قانع نشده
این داستان واقعیت خیلی ازماهاست:ماهایی که فقط دنبال یکی میگردیم که با هاش بقیه زندگی مون رو کامل کنیم ولی بدون اینکه مدنظر قرار بدیم برای به دست آوردن هرچیزی باید یه بهایی هم براش بدیم ،برای به ثمر رسیدن یه کار باید به طبع سختی های زیادی رو متحمل شد از بی خوابی گرفته تا گرسنگی یا هرچیز دیگه وزمانی میتونی تن به همه اینا بدی که ارزش اون کار وبهای انجام دادنش برات بیشتر از این آزادی ها باشه،قطعه گم شده جنس سنگش رو خوب انتخاب نکرده بود برای همین بعد یه مدت فهمید ارزش اون آزادی های اطرافش بیشتر از بهایی که برای بودن با اون قطعه میده ویه جا قطعه رو جا گذاشت و رفت
به نظرم زندگی فقط با ازدواج کردن و بچه دار شدن کامل نمیشه،ونباید تنها مساله فکری پیدا کردن جفت باشه،باید به غلتیدن ادامه داد حالا اگه یه شخص خوبیم تومسیر زندگیت قرار گرفت ،چه بهتر! وقتی مطمعن شدی بهایی که برای بدست آوردنش میدی ،با تموم وجود است وارزش اون شخص بیشتر از سختی هایی که بعدا به وجود میاد وآزادی هایی است که ازدست میره است (از بچه داری گرفته ،تا مخارج خونه،کم شدن وقت آزادت) بهتره اون وقت به غلتیدن به همراه شخص مورد علاقت فکر کنی ،