اولین فیلمی که تو وبلاگم در موردش مینویسم ؛)
شکافته یا همون (split)داستان جالبی رو حکایت میکنه
داستان در مورد مردی که 23 شخصیت داره ،وازمیان این 23 تا شخصیتی که داره به کمک روان شناس خودش فقط یک شخصیتش مثلا تو روشنایی (همون در معرض دید عموم قرارگرفتن)هست که اسمش کوین،ولی طی دسیسه ای که شخصیت های دیگه اش برعلیه خود کوین انجام میدن ،باعث میشن کوین به کنج رانده بشه وبه جاش یه شخصیت حمایت گر دیگه اش که اسمش دنیس قدرت رو به دست بگیره ،و اقدام به دزدیدن 3 تا دختر نوجون بکنه خلاصه وقتی این 3 تا رو میدزده بقیه شخیت ها از هیولایی خبر میدن که به همه آسیب میزنه واون در واقع شخصیت 24 کوین هست که واقعا طی تلقین هایی که به خودش کرده از نظر هیکلی هم تغییرات فاحشی با اون 23 تای قبلی داره وخون خواره واعتقاد داره افرادی که رنج نکشیدن یا سختی نکشیدن باید از میان برداشته شن ازجمله اون 3تا دختر که دزدیده
من با تیکه آخر فیلم خیلی حال کردم ،یکی از این دخترا مورد سواستفاده جنسی عموش از کودکی تا همین 17 سالگی قرار گرفته بود وتو سکانس آخر که میخواد بهش حمله کنه یه لبخند تلخی به دختر میزنه وقتی جای زخم هایی که خودش رو بدنش ایجاد کرده رو میبینه وبهش میگه: تو از بقیه متفاوتی ،تو قلبت پاکه وشکست خورده ها بیشتر از بقیه شکوفا میشن ومیزاره میره بدون اینکه بکشش
##تفسیر من؛)
شاید از خودتون بپرسید این فیلم چه چیز جذاب یا روان شناختی یا آموزنده ای داشت؟
اول اینکه یه تیکه از فیلم روان شناس همین مرد با یکی از دوستاش صحبت میکرد وبهش میگفت چرا به این اشخاص به دید یک بیمار نگاه میکنی ،در صورتی که اینا کسانی هستند که میتونن در عین حال که به یه شخص جدیدی تبدیل میشن از نظر شیمایی هم در خودشون تغییراتی به وجود بیارن که اگه از دور نگاه کنی یه ویژگی ابرانسانی ،به نظر میرسه اینکه بتوتی چندین نفرو تو خودت داشته باشی به خودی خود جالبه ،یا یه سکانس دیگه یکی از شخصیت های این مرد به دیابت نوع 1 مبتلا بود و انسولین میزد در صورتی که بقیه شخصیت ها این بیماری رو نداشتن ،یا یه داستان در مورد زن کوری تو فیلم مطرح شد که بقیه شخصیت هاش توانایی دیدن داشت
نتیجه من:چون در مورد بیماری چند شخصیتی به صورت علمی تحقیق نکردم نظر حرفه ای نمی تونم بدم ولی در هرحال اگه واقعا هر شخصیت از نظر ای کیو .قوه تفکر و مقدار قدرت بدنی ویژگی متفاوت داشته باشه به نظرم حتی اگه بخوایم قوه تخیلمون هم به کار بندازیم که من خودم انداختم؛) آدم احساس میکنه واقعا نمیشه دیگه به دید یک نفر بهش نگاه کرد وهمین فراتر از یک نفر بودن خودش به خودی خود فکرمو مشغول کرده
یه مسعله دیگه ای هم که وجود داره ،آیا چیزی که شما مشاهده میکنید واقعیت یا وجود داره ؟
من خیلی از معنای این جمله خوشم میاد که میگه (دو موجود فرضی رو تصور کنید که هردو از پنجره ای به نور خورشید نگاه میکنن ،رنگ پنجره یکی از این موجودات قرمز ،برای همین نور خورشید رو قرمز میبینه و رنگ پنجره اون یکی آبی و نور خورشید در نظرش آبی ،حال آنکه نور خورشید نه آبی ونه قرمز بلکه سفید وتو منشور به چندین طیف رنگی میشه تقسیمش کرد،)
فقط از بیان کردن جمله بالا یه چیزو میخواستم بگم:(از کجا معلوم اشخاصی که ما به اسم اسکیزوفرنی میشناسیم واقعا اطرافشون یه سری پدیده ها رو نمی بین؟
یا یه فرد چند شخصیتی فراتر از چیزی که ما فکر میکنیم؟
حقیقت اینه بیشتر ما فعلا از یه پنجره به حقایق دنیا و بیماری های پیرامونمون نگاه میکنیم وبا چشم خودمون حقیقت رو میبینیم در صورتی که ممکن تفاوت فاحشی با اصل قضیه وجود داشته باشه که ما ازش آگاهی نداریم ...
نتیجه دوم:به نظرم تفاوت ها ،طرد شدن ها ،آخرش یه جا نشتی میده مثلا همین شخص از کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفت وهمین زمینه ساز چندشخصیتی شدنش شد(اولین ضربه) ،ووقتیم چند شخصیتی شد اون هیولا رو جز اون شخصیت هاش کرد که ازش حمایت کنه در برابر جامعه وباور مردمی که بهش به عنوان یه بیمار نگاه میکردن ،از کودکی تا بزرگ سالی ونه کسی که متفاوت است (دومین ضربه) ، و باخودش گفت دیگه مغلوب نمیشم ولازم نیس پنهان بشم چون اکثریت قبولم ندارن وتو تیکه آخر فیلمم دختری که زنده بود همین حس توش به وجود اومد وتصمیم گرفت کاری که باهاش کردن بعد سال ها بگه(همون قضیه مقاومت در برابر مغلوب شدن ومورد پذیرش قرار گرفتن) ...
در کل فیلم مثلا ژانرش ترسناک بود ولی به جز دوتا فکری که درمن به وجود آورد من زیاد نترسوند:)))
یه اعترافی هم میخواستم بکنم ،من اگه میدونستم فیلم نامه نویس این کار ،همون کسی که ملاقات رو نوشته شاید اصلا فیلمشو نمی دیدم ،ولی خب خوب بود با ملاقات قضاوتش نکردم؛))