4 قسمت نوشتم،و دلم میخواست به یه نتیجه خیلی خوب برسم ،اولش خیلی چیزا به ذهنم رسید ولی بعدش انگار خودم دارم نظر خودمو زیر سنجش میبرم زیاد دلایل قبلیم نتونست قانع کنه من رو 

تو این چند قسمت گذشته از معلم دبیرستانی (ران جونز)و فشار گروهی که وارد کرد یا از زندان استفورد یا آزمایش میلگرم یاهمون خانم مجاری نوشتم و با خودم فقط به خشونتی که مردم بروز میدادن فکر میکردم دنبال خیلی چیزا رفتم اولش با خودم  گفتم مهم ترین چیز هر مملکت قانون اون مملکت است وهمین به تمام فعالیت های مردم نظم میده ،شاید حتی فطری ترین چیزها مثل رفتار و عواطف انسانی هم در گرو قوانین حفظ میشه،پس شاید اگه نگهبان های زندان استفورد یا آزمودنی ها در آزمایش میلگرم یا مردمی که به زن مجاری آسیب رسوندن از پیش مطمعن بودن قانون بالاتری وجود داره که اونارو بابت کارهاشون مجازات میکنه به خودشون این اجازه رو نمی دادن  وخب اگه دقت کنید همه این آزمودنی ها در آزمایش های مختلف پشتیوانه گرمی داشتن ،دکتری که تشویقت میکنه به طرف شک بیشتری بدی وبهت اطمینان بده آسیبی نمی بینه یا از اون طرف هم مشابهش تو زندان استنفورد یا همون خانم 6ساعت بگه هر کاری میخواید با جسمم بکنید،انگار اون محیطی که توش قرار میگیرن این امنیت رو بهشون میده بابت کارهایی که انجام میدید به هیچ وجه مجازات نمیشید)

اما بعد یه مدت فرض من برمبنای نظم از طریق قانون زیر سوال رفت ،در تمام این آزمایش ها محیطی که توش قرار گرفته بودن قانونی داشت که خود اعضای اصلی ساخته بودن وبه خود آزمودنی این تلقین رو میکردن زیر هیچ گونه قضاوتی قرار نمی گیره ،آزمودنی با خیال راحت این کار رو انجام میداد اولش  شاید یه مقدار وجدان درد میگرفت ولی تحت تاثیر (فشار گروهی)معمولا به مرور درش این احساس کم رنگ تر میشد 

سوال اصلی که فکر من رو مشغول کرد این بود:

چرا بیشتر آزمودنی ها  عمل کرد خودشون رو از دید خودشون مورد بررسی قرار ندادن؟

چرا حتی به خودشون زحمت فکر کردن در مورد عواقب اون کار یا آسیب هایی که به بقیه وارد میکنن ندادن؟

ودر کل چرا اینقدر بی تفاوت ومثل کسی که با عینک دودی داره تو شب رانندگی میکنه با قضیه رفتار کردن؟

واینجا بود قانون مزش برام متفاوت تر شد ،با اینکه حفظ کننده حق مردم در بیشتر مواقع است ولی مثل تیغ جراحی عمل میکنه،میتونی باهاش جون یه فرد را نجات بدی یا خیلیا رو به کشتن بدی،قانون اساس هر جامعه ای که به مردم این امکان رو میده حق هم رو زیر سوال نبرن،ولی در عین حال مثل یه سد میمونه که جلوی فکر یه انسان رو انجام کارهاش رو میگیره،یه فرد قانون مدار در هر صورت از قانون تبعیت میکنه وهمین باعث میشه کم کم دیگه  خودش در مورد کارهایی که انجام میده فکر نکنه واون رو به دست همون قانون بسپاره ؛

این جمله آخر منو یاد داستانی اینداخت:که در مورد زن وشوهر ی بود که تازه باهم ازدواج کرده بودن  و زنش وقتی میخواست گوشتی رو سرخ کنه ،بالا وپایینش رو میبرید ومینداخت  سطل آشغال ،چن روز بعد همسرش ازش دلیل این کار رو پرسید و زنش گفت چون مادرمم همین کار رو میکرد منم به همین منوال ادامه دادم ،هفته بعد از اونجا که شوهرش خیلی سمج بود از مادر خانمش پرسید واونم گفت که دیده مادرش این کار رو میکرده واونم بعد یه مدت همین کارو انجام داده چن هفته بعد شماره مادر مادر خانمش رو گیر آورد وجمله ای که شنید در قبال این سوال خیلی جالب بود،این زن چون ظرف سرخ کردنیش جا نداشت سر وته گوشت رو میبرید تا برای سرخ کردن تو ظرف مربوطه جا بشن:)

اگه به داستان بالا نگاه کنید میبنید که یه رفتار چطور به صورت یه قانون در اومده که پشتش هیچ حکمت خاصی نیس وچطور فکر خانم این آقا هرگز به دنبال دلیل این علت نرفت؟

یا این معمای جالب رونمی دونم شنید ،که میگه مردی ،زنش به شدت بیمار بود وپول نداشت براش داروی مورد نیاز رو تهیه کنه چند روز بعد این فکر به سرس میزنه برای نجات دادن جون زنش دست به دزدی از داروخانه بزنه ،

این سوال در پایان پرسیده میشه ،آیا از دید شما عمل این فرد درست بوده یانه،وآیا سزاوار زندان رفتن هست؟

به گفته کسی که این معما رو طرح کرد برای تعیین بهره هوشی،از طریق جواب ها،بالاترین  نمره بهره هوشی رو  گاندی به خاطر جوابش گرفت ،که گفت اصول اخلاقی بالاتر از هرقانونی است

مردم جواب های مختلفی به این سوال دادن 

یه عده گفتن باید زندان بره

یه عده گفتن داروساز باید باهاش قسطی حساب میکرد تا این کارو نمی کرد

یه عده  هم گفتن هیچ اشکالی نداره ،میتونه دارو رو بدزده حبسش رو بکشه وبعد برگرده،این طور گویا  قانونی تره)

ولی گاندی  پاسخش واقعا جالب بود(هیچ قانونی بالاتر از اصول اخلاقی نیس) 

و روی خطرناک قانون زمانی که  این نکته توش معنا نداشته باشه  ودر عین حال یه قانون محسوب بشه وقانون مدارانی که همیشه بر  طبق قانون عمل میکنن  این نکته رو نادیده بگیرن !

(یه کتابی که تو این زمینه برای من جالب بود(مرگ کسب وکار من است)بود که در مورد جنایت های هیتلر وآلمان نازی بود 

چقدر  از یهودی هایی که در کوره های آتش سوزانده شدن

وحتی طبق  این کتاب برای ساخت صابون از پوستشون  استفاده شد یا به عنوان کود ازشون استفاده شد،و بیشتر این جنایت کارا ازعملشون حتی پشیمونم نبودن ؛یه مثال جالبی که زده شده بود این بود هزاران نفر در کوره های آتش ما سوزانده شدن ولی این خرابی ها آیا بیشتر از این نابودی هایی بود که شما با بمب اتمی بر سر هیروشیما آوردید 

اون وقت هواپیمای بمب افکن شما نماد پرنده ای شد که با خودش صلح رو آورد و کوره آتش ما نماد جنایت و قتل ،واگه ما برده بودیم  اون وقت تمام این قضایا به عکس میشد ،وما همین الان در دادگاهی مورد قضاوت قرار میگیریم که  خود قانون مداراش چنین جنایتی رو در حق هیروشیما کردن  وخودشون هیچ وقت مورد بازخواست قرار نگرفتن،گویا این جملات از این کتاب به معنای قانون مطابق میل برنده ها س در ذهن من وشما رو زنده میکنه)

نمی دونم شاید فیلم پاکسازی رو ندیده باشید موضوع قشنگی داشت (جریان در مورد این بود که یک روز از سال قانونی شده بود که شما حق کشتن کسی رو داشتید،و شما خواسته یا ناخواسته وارد این جریان بالاخره میشدید)

حرف کلا زیاد بود در این رابطه ،ولی به نظرم مهم ترین سوالی که مطرح میشه ،اینه چه کاری میشه انجام داد که انسان  اصول اخلاقی خودش رو کنار نزاره وتک بعدی عمل نکنه  ویا اینکه چرا تا قانون نباشه یا فرد بتونه به نحوی قانون مربوطه رو بپیچونه بیشتر مواقع اگه به نفع شخصیش نباشه معمولا انسانی برخورد نمی کنه؟

ویا اگر خود قوانین  بعضی اصول اولیه را زیر پا بگذراند چه برسرافرادی که همواره از قانون پیروی میکنند می اید؟ ایا این افراد مقصر هستند که فقط قانون را پیروی کرده اند؟اگر جواب شما در مورد مقصر نبودن این افراد مثبت میباشد.چه نظری در مورد سربازان هیلتر و مردم ان زمان دارید که ان ها هم تنها پیرو  قوانین  حاکم در ان زمان بودند؟