وقت نویس

نوشته:میچ آلبوم

یه کتاب فوق العاده دیگه از میچ آلبوم در مورد زمان که روایت سه شخصیت رو میکنه که داستانشون با هم تلاقی پیدا میکنه

پدر زمان . دختری به اسم سارا لمون و پیرمردی به اسم ویکتور

ویکتور پیرمرد ثروتمندی  که به دنبال خریدن زمان برای خودش هست  تا از بیماری سرطان پیشرفتش  که در آخر منجر به مرگش میشه فرار کنه و سارا دختر نوجونی که به این نتیجه میرسه زمان زیادی در اختیار داره که به دردش نمی خوره و در این گیر و دار پدر زمان به دنبال راهی برای به کمک بهشون برای رهایی خودش از جاودانگی که این قضیه هم به خودی خود داستانی داره  . کتاب فوق العاده ای بود واقعا اگه بخوام بیشتر ازاین توضیح بدم داستان رو خراب کردم . جواب یکی از سوال های مهم زندگیم رو با این کتاب گرفتم با اینکه موضوع کتاب تخیلی بود و لی افکار ویکتور تا حدودی افکار منم بود . اینکه در اینده نه چندان نزدیک مرگ رو میشه دور زد و از نو شروع کرد وهمه ما قربانی  علمی هستیم که هم اکنون در دسترس نیست . ولی چیزی که فکرم رو زیاد مشغول خودش نکرده بود این مسعله بود بشر 200یا 300 ساله دیگه . با منی که الان دارم زندگی میکنم هم از لحاظ ظاهرو هم از نظر احساسات خیلی تفاوت خواهد کرد  و چه بسا چیزی رو که ما امروز احساس و درک میکنیم برای اون ها قابل درک  کردن نباشه . بهتره در این مورد قسمتی از خود کتاب رو بزارم

 «این ها چه کار می کنند؟» - «خاطرات تو را تماشا می کنند.» - «چرا؟» - «تا احساس کردن را به خاطر بیاورند.» ( دیالوگی است میان ویکتور و پدر زمان، پدر زمان تصاویری از آینده به ویکتور نشان می دهد و ویکتور در مورد آنچه می بیند سوال می کند.)

مثل این میمونه جاودانگی رو به من بدن ولی چه فایده ای داره با افرادی سر وکار داشته باشم که برام حکم  آدم فضایی رو در بهترین حالت و در بدترین حالت من براشون مثل یک انسان نخستین باشم . گونه ای قدیمی برای پژوهش های جدید . اگه از نظر جسمی سالم باشی تو جایی مثل باغ وحش در معرض تماشا میزارنت و اگه مثل ویکتور از نظر جسمی نا کارآمد باشی مغز و افکارت رو در معرض عموم میزارن تا شاید به نقل کتاب احساس ازدست رفتشون رو دوباره به یاد بیارن ولی در هرصورت تو چیزی به دست نمیاری تمام تصورات از شروع دوباره به  فراموشی سپرده میشه .

واما شخصیت ساراهم بهش خوب پرداخته شده بود . کاملا برای من قابل لمس بود و شاید دیالوگ هایی که با پدر زمان رد و بدل میکنه در مورد تنهایی . باعث بشه  به این فکر فرو بری اگه احساس تنهایی میکنی . حتما جایی تو این کره خاکی چه در افسانه و چه در واقعیت کسی وجود داره که بیش از تو تنهاس ولی از زندگی دست نمی کشه..

یه تیکه دیگه از کتابم که به نظرم خیلی جمله پرمعنایی داشت  این قسمت ((اما صدمه زدن به خودمان  برای به درد آوردن دل دیگران فقط فریادی است برای دوست داشته شدن))

وحالا در ادامه جمله بالا یک نامه خودکشی رو دقیق یادم نیس تو کجا خوندم ولی نوشته بود((به سمت پل میروم.. اگر در مسیر حتی یک نفر به من لبخند بزند. نخواهم پرید..)) ودر آخر

چقدر خوب بود کسایی که شکست عشقی میخورن و برای دوست داشته شدن دوباره به وسیله طرف مقابلشون  حتی به قیمت نابود کردن خودشون دست به خودکشی میزنن .  اینقدر خوش شانس بودن که پدر زمانی در کنارشون داشتن  که زمان رو جلو میبرد تا شاید مثل شخصیت های این داستان باور کنن  کسایی اطرافشون وجود دارن  که با اینکه اصلا متوجه شون نشدن  خیلی بیشتر از کسی که براش خودکشی کردن .دوستش داشتن و شاید وقتی بعد مرگش دید معشوقش خم به ابرو نیاورد و راحت به زندگیش ادامه داد پی به این فریاد بی ثمر برای دوست داشته شدن ببره  .!

   قسمت هایی از کتاب                                                                  

1 وقتی زندگی را اندازه می گیرید، آن را زندگی نمی کنید


2هر کاری که انسان امروز می کند تا موثر باشد، برای پر کردن زمان است. اما رضایت بخش نیست. فقط برای کار بیشتر تشنه ترش می کند. انسان می خواهد زندگی اش مال خودش باشد. اما هیچ کس مالک زمان نیست


3با زمان بی پایان، هیچ چیز ویژه نیست. بی هیچ فقدان و فداکاری، نمی توانیم از آنچه داریم قدردانی کنیم


4دلیلی دارد که خداوند روز های مارو محدود کرده

((چرا؟))

تا هر کدامش با ارزش شوند



 5هیچ وقت خیلی زود یا خیلی دیر نیست. هر وقت قرار باشد وقتش  است


   6گاهی وقتی از عشقی که انتظار دارید برخوردار نشوید . با ابراز علاقه حس میکنید آن را دریافت کرده اید.

 7می توانست هر چیزی را بخواهد از دنیای جدید بگیرد . اما کسی که بتواند هر چیزی را به دست بیاورد بیشتر چیزا راضی اش نمی کند وانسان بدون خاطره فقط پوسته ای تو خالی است


8ما همه آرزوی چیزی را داریم که از دست داده ایم. اما گاهی یادمان میرود چه چیزی داریم.


9پدر زمان متوجه شد دانستن چیزی با فهمیدنش فرق دارد.

 10 سارا احساس پوچی و بی ارزشی میکردامیدی به درست شدنش نبود ووقتی امید نبود. زمان به کیفر بدل میشد


11((تو سال های زیادی در پیش داشتی.))

نمی خواستم شان

((اما آن ها تو را میخواستند. زمان چیزی نیس که پسش دهی. شاید درست لحظه ای بعد پاسخی باشد به دعایت. نپذیرفتنش رد کردن مهم ترین بخش آینده است))

چی هست؟

((امید))

فکر میکردم به پایان رسیدم

((پایان مال دیروزها استه نه فردا ها.))


12ما صدایی که جهان ایجاد میکند نمی شنویم. البته مگر اینکه متوقف شود .بعد وقتی شروع شود به ارکستری می ماند

 صدای امواج. زوزوی باد. ریزش باران . جیغ پرندگان در سراسر جهان. زمان از سر گرفته شد و طبیعت خواند


13سعی کنید زندگی ای را بدون ثبت وقت تصور کنید. احتمالا نمی توانید . شما ماه . سال و روز های هفته را میشناسید. ساعتی روی دیوار و یا داشبرد ماشینتان هست .جدول زمانی. تقویم . ساعتی برای شام ویا تماشای فیلم دارید

با این حال همه در اطراف شما به ثبت وقت بی توجه اند. پرنده ها دیرشان نمی شود . هیچ سگی ساعتش را نگاه نمی کند. گوزن ها دلواپس فراموش کردن تولد هانیستند

فقط انسان زمان را اندازه می گیرد

فقط انسان ساعت را اعلام میکند 

 وبه این دلیل فقط انسان از ترسی فلج کننده رنج میبرد که هیچ موجود دیگری تحمل نمی کند 

ترس تمام شدن وقت


14بچه ها همان طور که بزرگ میشوند به طرف سرنوشت شان کشیده میشوند


انسان به ندرت از قدرتش آگاه است