این کتابو چند ماه پیش خریدم ولی فقط چند برگش رو خوندم حالا 3 روز پیش از زیر کمد پیداش کردم !:)
جریانش عاشقانس،وآخرش مثل فیلم هندی تموم شد با پایانش اصلا حال نکردم ،شخصیت هایه داستان تو بعضی تیکه ها خیلی اتفاقی بهم برخورد میکنن از داستانی که همه چی رو سر یه صحنه بهم وصل میکنه باید نمره کم کرد :) اونم بر پایه احتمالات نادری که تو زندگی واقعی 90 درصد آدما پیش نمیاد!
موضوع در مورد یه دختری به اسم لی لی که در کودکی همش دعوا وحمله فیزیکی پدر ومادرش رو تحمل میکنه در نوجونی به یه پسر بی خانمان پناه میده و باهاش حس همدردی پیدا میکنه و تو جوانی عاشق مردی میشه که مثل پدرش یه سری مشکلات خلقی داره ودر آخر باید تصمیم بگیره مثل مادرش میخواد به این زندگی ادامه بده یانه..،اون قصه شاهزاده با اسب سفیدشم که همه دخترا منتظرشن تو این جور داستانی به واقعیت تبدیل شده بود ( حالا حتما باید هر کی طرف لی لی میومد پله هایه ترقی رو با کله طی میکرد:)
# در کل نویسنده خواسته به موضوع خشونت علیه زنان در خانواده هم بپردازه و تا حدودی به هدفشم رسیده ،یه جاهایی آموزنده بود میخواست بگه بعضی اوقات کسی که دوسش دارید بیشتر از همه آزارتون میده و شما نمی تونید ازش متنفر بشید پس بهتره این جور شرایطی رو قضاوت نکنیم ! (چون خود لی لی مادرشو قضاوت میکرد ولی بعدا فهمید جدا شدن آسون نیس ) واینکه خیلی به این موضوع گیر داده بود همه بار اول که باهم دعوا میکنن عذر خواهی و منت کشی رو دارن ولی با گذشت زمان این دفعات زیاد میشه پس بهتره همون اول از حدود خودت دفاع کنی و به امید بهبود شرایط نباشی
اینم بگم از دیدگاه روان شناسی شما معمولا عاشق کسی میشید که بدترین صفت مادر و پدر تون رو داره
# پس یه جورایی همیشه باید حواست باشه گیر یکی بدتر از ننه بابات نیفتی :))))))!