۵ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

ای کاش زنده می ماندم

 

 

موضوع کتاب در مورد پسری به  اسم ژرمی که  در روز تولدش به خاطر  گرفتن جواب منفی  از دخترمورد علاقش که از بچگی عاشقش بوده دست به خودکشی میزنه و بعد از این واقعه هربار در روز تولدش به هوش میاد ومیبینه چند سال از عمرش گذشته ولی نکته ای که جالب اینه که فقط یک روز از سال متعلق به ژرمی ای است  که در 20 سالگیش خودکشی کرده واون همون روز تولدشه  ومابقی سال متعلق  به  شخصیتی که در بدن ژرمی ظهور کرده وبا خود اصلیش فرق داره وخودخواه وتخریب گره ..

به طوری که اولین بار وقتی بعد از خودکشی بیدار میشه دختر مورد علاقش رو میبینه که باهاش حالا ازدواج کرده وچند دفعه بعد که بیدار میشه  صاحب بچه شدن ولی به مرور در هربار هوشیار شدنس متوجه میشه اون روی دیگر ژرمی که هیچ تسلطی برش نداره  زندگی رو به کام خانوادش وبچه هاش تلخ کرده وحتی به زن مورد علاقش خیانت، در نتیجه  به این فکر میفته  دست به کارهایی بزنه که خانوادش از روی دیگر ش درامان باشن  حتی به قیمت تباهی خودش ....

اما درنهایت به قسمتی از زندگی میرسه که ژرمی 20 ساله ظرف 9 روز بعد ازخودکشیش،در آخرین هوشیاریش در جسم پیرمردی 70 ساله قرار گرفته که عشق زندگیش رو با دستای خودش پرپر کرده وبچه هاش هم در تمام این سال ها ازش کینه به دل گرفتن  ومهم تر ازاین زندگیش که پوچ گذشته،وهمه این ها باعث میشه احساس حسرت  بابت کاری که انجام داده کنه، 

خب فکر کنم  این جور داستانا آخرش کاملا مشخص دوستان:) 

آیا خدا اون رو میبخشه و یه زندگی دوباره بهش عطا میکنه؟

وخب چون نویسنده میخواسته این قضایا رو نوعی عذاب الهی وگستاخی دربرابر حق بیان کنه که حالا چوبش رو باید بخوری ؛پایانشم لو داده ،همه خداباورها  معمولا اعتقاد به بخشش خداوند دارن*

آیا این کتاب میتونه برای کسی که میخواد با شکست عشقی دست به خودکشی بزنه مناسب باشه؟:*)

به نظرم ،اگه پایه های دینی داشته باشه شاید بعد از خوندن این کتاب منصرف بشه 

؛*) پس اگه کیس شما به کتاب خوندن علاقه داره میتونید این کتاب رو قبل از اینکه کاری کنه ،دستش بدید  شاید یه فرجی حاصل شد :))

موضوع کتاب منو یاده چه فیلم یا کتاب مشابه دیگه میندازه؟

این کتاب رو که خوندم یاده یه فیلم به اسم کیلیک افتادم ،که هنرپیشه اصلی کنترلی داشت که باهاش زمانو جلو میزد ولی کنترل به نحوی خراب شد که تمام صحنه های با خانوادش بودن رو از دست داد ودیگه کاری برامتوفق کردن این دستگاه نمیتونس انجام بده

علاه براون یاده اثر میچ آلبوم برای یک روز بیشترم افتادم ،که شخصیت اصلی وقتی توعالم رویا با مادرش هم سفر شد فهمید برای  موفقیتش چه کارهایی کرده و اون فقط خرابش کرده بود وجا دیگه برای جبران نبود

آیا ارزش خوندن داره؟

نمی گم عالیه ولی رنجش متوسط؛خستتون نمی کنه ،نویسنده جون کنده که تمام اندوه وحسرت یه  فردی که خودکشی میکنه رو یه جوری ابراز کنه ولی با تکرار کردن اینکه ژرمی واقعا از کاری که کرده بود پشیمون بود تو هر قسمت از کتاب  بیشتر منو از اندوه ژرمی خسته کرد:))

آخرش دلم میخواست زود تموم بشه ؛شاید به این علت که پایان داستان لو رفته ،خدا میبخشش یا نه ؟

چرا دیگه کشش میدین:))

یه چیز دیگه هم که برام جالب بود من اگه جای ژرمی بودم خودمو از صخره ای جایی پرت میکردم ببینم از کجا دوباره زندگیم شروع میشه، چون بعضی جاها به سلامت عقلیش شک میکرد 

یه نکته دیگه هم که میخواستم بگم این بود ؛من بیشتر تمایل داشتم کتاب فاز خیالی نداشته باشه مثلا وقتی اون قرصا رو خورد و خودکشی کرد ،ویه صداهایی میشنید از کسی که براش مزامیر میخونه  کاش کتاب این جور توجیح میکرد از آسیبی که به مغزش وارد شده اسکیزو فرنی  گرفته اون موقع شاید کسی که این کتابو میخوند دنبال یه راه قطعی تری برای خودکشی میگشت؛)))

در کل  کتاب بدی نبود ،میتونس توصیفات بهتری داشته باشه بعضی جاها که یهو به شیوه دانای کل بیان میشد به مذاق من خوش نیومد که  کاش فقط از زبان شخصیت ها بود؛ رو فضا سازی محیطم کم کار کرده بود ، موضوع این جور داستان هاتکراریه وبهتربود حرفی از مزامیر یا خاخام دیگه   نمی یاورد که احتمال دیوانه بودن ژرمی هم باقی بمونه  .

 

و به نظرم اسم کتاب رو باید میزاشت ای کاش میمردم  همون دفعه اول که این همه عذاب نمی کشیدم:)))

 

 

 

 

  • l0vebook ..
  • دوشنبه ۲۶ تیر ۹۶

مادربزرگ سلام میرساند ومیگوید متاسف ااست

 فردریک بکمن ،با کتاب مردی به نام اوه شناخته شده ،ولی نمی دونم چرا چند ماه پیش  این کتابش رو خریدم

در هرصورت 50 صفحه تا انتهای این کتاب باقی مونده بود وهمین چند روز پیش به سرم زد   با اینکه داستان خیلی کند پیش میره تمومش کنم 

اگه ازمن بپرسید کشش داستان به چه شکل هست؟

به نظرم زیاد جذبتون نکنه ،منم بعد 2ماه انتهاش رو خوندم ،واصلا برام مهم نبود آخرش چی میشه،به نظرم بیشتر مناسب برای کودکان هست وشاید اصلا نیتش از نوشتن این کتاب برای همین رده سنی بوده ،تازه اگه بخوای از دنیای خیالی یک دختر بچه 8 ساله با اون اسامی عجیبی  که برای هر سرزمین خیالی انتخاب کرده فاکتور بگیری،شایدم مترجم باید یه مقدار بهتر ترجمش میکرد و واژه های بهتری جایگزین میکرد  ،واینکه موضوع داستان خوب بود ،عشق ومحبتی که بین یه بچه با مادربزرگش جریان داره ،ولی شاید اگه ماهرانه تر نوشته میشد و یه مقدار از انبوه سرزمین های خیالی ساخته شده به دست مادربزرگ کاسته میشد کیفیت داستانش بالا میرفت!

موضوع رمان؟

السا ،یه دختر بچه 8 ساله  که هوش نسبتا بالایی داره وبه علت مشغله کاری مادرش ،بیشتر اوقات کنار مادربزرگشه و قانون شکنی هاش  که خیلی بامزه در کتاب توصیف شده رو دنبال میکنه ،برای همینه که این پیرزن  از دور دیوانه به نظرمیرسه،در هر صورت مادر بزرگ برای السا داستان های مختلفی از سرزمین های خیالی توصیف میکنه که قهرمان همشون هم  خود نوه اش هست ؛و وقتی که  مبتلا به سرطان میشه ماموریتی به السا میده که بعد از مرگش یه سری نامه رو برسونه  به ساکنین ساختمانی که توش زندگی میکنن  و موضوع نامه هاش هم اینه که از مخاطب خودش  به خاطر کارهاش ،عذر خواهی وطلب بخشش کرده وشخصیت ساکنین ساختمان با داستان هایی که  برای السا میگفته هماهنگی داره وخود ساختمان در واقع سرزمینی که این شخصیت ها توش حضور دارن ،وشاید این موضوع رمان رو تا حدودی جالب کرده واز ابتکارات نویسنده باشه  ولی ای کاش از توصیف سرزمین های خیالی کاسته میشد ،با اینکه قبول دارم از دید یه بچه8ساله به موضوعات نگاه میشه.ودر آخرم رمان با افشای  تصمیم بزرگی که  به نوه خودش بعد از شناخت واقعی همسایه ها سپرده تموم میشه.

روابط السا با مادرش یا مادربزرگش خوب توصیف شده / حسرتی که مادر بزرگ از کوتاهی در بزرگ کردن فرزندش به علت مشغله کاریش در گذشته داشت وبعد از اون عشق وعلاقه بی نهایتش به نوه اش شاید برای جبران دوران طلایی ازدست رفته  با دختر خودش  واشتباه تکراری  مادر السا که  در اولویت قرار دادن کار نسبت به خانواده است از موضوعات اصلی کتابه*))

ولی  در هر صورت نظر من اینه خوندن این رمان تو اولیت هاتون نباشه

 

 

  • l0vebook ..
  • يكشنبه ۲۵ تیر ۹۶

تیکه هایی از کتاب جز از کل

1_یک موجود جاودان را تصور کنید.ازفکر کردن به اینکه ممکن است در طی قرن ها همان گندهای همیشگی را بزند حال آدم بهم میخورد.مثلا تصور یک موجود ابدی در جشن 700552سالگی اش با اینکه به او قبلا هشدار داده اند بشقاب داغ است بازهم به آن دست میزند.مطمئنا ما ظرفیت زیادی برای تغییر داریم ولی 80سال فرصت زیادی نیس.باید زود همه چیز را یاد گرفت .باید ابدیت را در چند دهه جا کرد*

2_یادداشت خودکشی برت:(برای من ناراحت نباشید مگراینکه خود را آماده کرده اید تا آخر عمر ناراحت باشید.دو سه هفته اشک وآه وپشیمانی چه فایده ای دارد وقتی قرار است یک ماه دیگر دوباره بخندید؟نه،فراموش کنید .فقط فراموش کنید)

3.سقراط یه بار که داشته با چند تا از رفقاش فلسفه بازی میکرد یه یارو از حرفاش خوشش نمیاد وچنان محکم با لگد به باسنش میزنه که میخوره زمین.سقراط نگاهش میکنه وبا مهربانی بهش لبخند میزنه.با آرامش فوق العاده با ماجرا برخورد میکنه.طرف ازش میپرسه چرا چیزی نمی گی یا کاری نمی کنی؟وسقراط بهش میگه اگه یه قاطر لگدت بزنه سرزنشش میکنی؟))

4.((چه طور میتونی شاگردهات رو تشویق کنی با ذهنی باز تفکرکنن وقتی خودت به سیستم اعتقادی کهنه ای باور داری که مثل یه ماسک آهنی داره سرخودت رو له میکنه؟  نمی فهمی؟ تحرکات ذهنت با غیرمنعطف ترین اصول جزمی محدود شده اند،فکرمیکنی اونجا ایستاده ای و راجع به هملت حرف میزنی ولی چیزی که شاگردهات می شنون صدای مردیه که میترسه از دایره تنگی که احاطه اش کرده یه قدم فراتر بگذاره،دایره ای که آدم هایی که صدسال قبل مرده ن دورت کشیدن،همون آدم هایی که یک مشت دروغ تحویل اجدادت دادن تا راحت بتونن تو خلوت اتاقک های اعتراف بچه هارو انگولک کنن!))

5.((پاسکال نوشته درجریان انقلاب فرانسه تمام دیوانه خانه ها تخلیه شدند.دیوانه ها ناگهان معنایی در زندگی شان پیدا کردند.))

6.((وقت آزاد زیاد دارم .وقت آزاد باعث میشودآدم ها فکر کنند.تفکر باعث میشود مردم به شکل بیمار گونه ای متوجه خود شوند ودر صورتی که بی نقص وبی چون وچرا نباشی،این در خود فرورفتن منجر به افسردگی میشود،برای همین است که افسردگی دومین بیماری شایع جهان است))

7.(( در این سرای محنت زا چه کسی ازهمه رنجور تراست؟

فکر میکنم خودم؛

هرچند ترجیح میدهم فلک زده خودم باشم تا او

او واین موجودات ننگین

فرومایه تر از هر فرومایگی

منبع هرچه پریشانی وگناه ونفرت

بدطینتی وکینه توزی

نه بابت قدرتت که می گسترد ومی گشاید

نه به خاطر بنا هایی که بابت جلالت برپاشده اند

پشیمانی بی بازگشتت را درک میکنم

پشیمانی به وجود آوردن چنین مردمانی در چنین دنیایی))

8((خب اگر زندگی یک هدیه باشد چی؟تا حالا هیچ هدیه ای را پس نداده اید؟))

9((الان  فکر میکنم چرا آرزو داریم کسانی که دوست شان داریم به زندگی باز گردند وقتی می دانیم قبل از مرگ چقدر عذاب کشیده اند.این قدر ازشان متنفریم؟))

10.((برآوردن آخرین آرزوی یک روبه موت کثیف ترین کاری است که میشود در حقش کرد،نمی فهمی که نمیخواهد؟آرزوی حقیقیش این است که نمیرد))

11.(میخوام قبول کنی با اینکه این همه روی این زمین زندگی کردی بازهم نفهمیدی کی هستی.اگر هم نفهمی کی هستی چه طور میتونی چیزی که هستی باشی؟))

12.((مردم اصلا سفر نمی کنند، بلکه تمام عمرشان به دنبال شواهدی می گردند تا اعتقاداتی را که از ابتدا داشته اند توجیه کنند. البته که الهامات جدیدی بهشان می شود ولی بعید است این الهامات نوبنیاد اعتقادات شان را در هم بشکند- فقط طبقاتی بر آن اضافه می شود. اگر پایه بدون تغییر باقی بماند مهم نیست چه بنایی به آن اضافه کنی، این اسمش سفر نیست. چند لایه کردن است. آدم ها دنبال جواب نمی گردند، دنبال حقایقی می گردند که خودشان را اثبات کنند.))

13.((یک شب با خدای شان حرف زدم. گفتم «سلام! چرا هیچ وقت نمی گویی اگر فقط یک بار دیگر انسانی یک انسان دیگر را عذاب دهد همه چیز را تمام می کنم؟ چرا هیچ وقت نمی گویی اگر یک نفر دیگر زاری کند چون انسان دیگری پایش را روی گلویش گذاشته، دو شاخه را از برق می کشم؟ امیدوارم این ها را بگویی، سر حرفت بایستی. قانون سه بار ارتکاب جرم مساوی است با مرگ، تنها چیزی است که باعث می شود آدمیان رفتارشان را اصلاح کنند. خداوندا، الان وقت سخت گیری است. ارفاق فایده ندارد. سیل های مبهم و رانش های غیر شفاف دیگر پاسخگو نیستند. تحمل صفر. سه جرم. اخراج. »

14.((وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله به تو حمله می کنند «اگر همه از بالای پل بپرند پایین، تو هم باید بپری؟» ولی وقتی بزرگ می شوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب می آید و مردم می گویند: «هی. همه دارن از روی پل می پرن پایین، تو چرا نمی پری؟»

15.((خلاقیت حقیقی انسان را به انزوا می کشاند و چیزی می طلبد که تنها با کاستن از لذت زندگی به دست می آید.))

16.((بازنده ها پدرشان را مقصر می دانند و واماندن ها فرزندان شان را.

17.(( «گوش کن جسپر. غرور اولین چیزیه که باید تو زندگی از شرش خلاص بشی. غرور برای اینه که حس خوبی نسبت به خودت داشته باشی. مثل این می‌مونه که کُت تن یه هویج پلاسیده کنی و ببریش تئاتر و وانمود کنی آدم مهمیه.»

18.((وقتی خیلی تلاش می‌کنی کسی را فراموش کنی، خودِ همین تلاش کردن به یک خاطره‌ی فراموش‌ناپذیر تبدیل می‌شود.

حالا باید بکوشی تا این فراموش کردن را فراموش کنی و این چنین، یک خاطره‌ی فراموش نشدنی دیگر هم ایجاد می‌شود.))

19.((هیچ وقت نمی‌شنوید ورزشکاری در حادثه‌ای فجیع، حس بویایی‌اش را از دست بدهد.

اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را.

درس من؟ من آزادی‌ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم.))

20.((ما در زمینی قابل اشتعال زندگی می‌کنیم.

همیشه آتش هست. همیشه خانه‌ها از دست می‌روند و زندگی‌ها گم می‌شوند.

ولی هیچکس چمدانش را نمی‌بندد و به چراگاهی امن‌تر نمی‌رود.

فقط اشک‌شان را پاک می‌کنند و مردگان‌شان را دفن می‌کنند و بچه‌های بیشتر می‌آورند و پایشان را در زمین محکم‌تر می‌کنند.))

21.((همه‌ی ما مذبوحانه تلاش می‌کنیم از گور اجدادمون فاصله بگیریم ولی صدای غمناک مردن‌شون توی گوش‌مون طنین می‌ندازه و توی دهن‌مون طعم بزرگ‌ترین ظلمی رو که در حق خودشون روا داشتن حس می‌کنیم: شرم زندگی‌های نزیسته‌شون.)) 

22.((حق با بودایی ها است. آدم های گناهکار به مرگ محکوم نمی شوند، به زندگی محکوم می شوند.))

23.((عشق بدترین خبرچین است چون به شما القا می کند که ابدی و پابرجاست- تصور پایان زندگی تان راحت تر از تصور پایان عشق است. و از آن جایی که عشق بدون صمیمیت هیچ است و صمیمیت بدون شریک شدن هیچ است، باید تمام رازها را برملا کنید چون بی صداقتی در صمیمیت همه چیز را زیر سوال می برد و به تدریج عشق با ارزش شما را مسموم می کند. 

 

وقتی تمام می شود- شک نکنید که تمام می شود (حتی کله خر ترین قمارباز هم حاضر نیست روی جاودان بودن عشق شرط ببندد)- ابژه ی عشق از تمام رازهای شما با خبر است. و می تواند ازشان استفاده کند. و اگر رابطه تلخ تمام شود بی رحمانه و خبیثانه از این رازها علیه شما استفاده خواهد کرد.

 

به علاوه، این احتمال قریب به یقین هم هست که رازهایی که زمان برهنگی روح تان برملا می کنید، خود باعث به پایان رسیدن عشق شوند. افشاگری های از روی صمیمیت شما شعله ای است که فتیله ی دینامیت انفجار بی بازگشت عشق را روشن خواهد کرد

 

24.((تو واسه چی این جایی؟ تو این دنیا. فکر می کنی پدر و مادرت به این که چرا باید تو رو به دنیا بیارن فکر کرده ن؟ گوش کنین وقتی مردم یه بچه ی تازه به دنیا میارن چیا میگن: "این بهترین کاریه که تو زندگیم کرده م." "این جادوئه." و حرفایی از این قبیل. اون ها این کارو برای لذت خودشون کرده ن. برای فرو نشاندن نیازهای احساسی شون. تا حالا متوجه شده ین؟ این که شما تجسم امیال آدم های دیگه هستین؟ الان که فهمیدین چه حسی دارین؟

 

والدین تون از شما چی میخوان؟ می خوان شما درس بخونین. چرا؟ برای این که شما رو مایملک خودشون می دونن! شما و ماشین هاشون، شما و ماشین های ظرف شویی شون، شما و تلویزیون هاشون. شماها متعلق به اون ها هستین. حتی یه نفر از شما چیزی بیشتر از فرصتی برای تحقق آرزوهای برآورده نشده شون نیست! والدین تون شما رو دوست ندارن! نگذارین با گفتن "دوستت دارم" قسر در برن! نفرت انگیزه! دروغه! یه توجیه بی ارزشه برای سوئ استفاده از شما! دوستت دارم یعنی تو به من مدیونی بدبخت! تو نماینده ی معنای زندگی منی چون خودم نتونستم معنایی برای زندگیم پیدا کنم، پس گند نزن! نه، ننه باباتون شما رو دوست ندارن- اون ها به شما احتیاج دارن! خیلی بیشتر از اونی که شما به شون نیاز دارین، مطمئن باشین))

25.((ما تنها موجودی هستیم که به فانی بودن مون آگاهی داریم. این حقیقت به قدری ترسناکه که آدم ها از همون سال های ابتدایی زندگی اون رو توی اعماق ناخودآگاه شون دفن می کنن و همین ما رو به ماشین هایی پرزور تبدیل کرده، کارخانه های گوشتی تولید معنا. معناهایی رو که به وجود میارن تزریق می کنن به پروژه های نامیرا شدن شون- مثل بچه هاشون یا آثار هنری شون یا کسب و کارشون و یا کشورشون- چیزهایی که باور دارن از خودشون بیشتر عمر می کنن. و مشکل این جاست: مردم حس می کنن برای زندگی به این باورها احتیاج دارن ولی به طور ناخودآگاه بابت همین باورها متمایل به نابود کردن خودشون هستن. برای همینه که آدمی خودش رو برای هدفی دینی قربانی می کنه، اون برای خدا نیست که می میره، به خاطر ترس کهن ناخودآگاهه))

26.((چیزی که نمى فهمیدم این بود که مردم تفکر نمى کنن، تکرار مى کنن. تحلیل نمى کنن، نشخوار مى کنن. هضم نمى کنن، کپى مى کنن. اون وقت ها یه ذره مى فهمیدم که بر خلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکاناتِ در دسترس فرق داره با اینکه خودت براى خودت تفکر کنى. تنها راه ِدرست فکر کردن براى خودت اینه که امکانات جدید خلق کنى، امکان هایى که وجود خارجى ندارن))

27.((خیلی کم پیش می آید کسی به آدم پیشنهاد عملی و به درد بخور بدهد. معمولا می گویند نگران نباش یا همه چیز درست میشه که نه تنها غیر کاربردی بلکه به طور وحشتناکی زجرآور هستند، جوری که باید صبر کنی تا کسی که این حرف را به تو زده بیماری لاعلاجی بگیرد تا بتوانی با لذت تمام جمله ی خودش را به خودش تحویل بدهی))

 

 

  • l0vebook ..
  • دوشنبه ۱۹ تیر ۹۶

معرفی کتاب جز از کل

کتاب خوبی بود به طوری که بیشتر جملاتش آدم رو به فکر فرو میبرد ،ویه حالت اگزیستانسیالی هم میشد توش دید .

من قبل اینکه بخوام این کتاب رو بخونم .یه نقدی ازش دیدم که نوشته بود این کتاب در مورد شورشی  که در زندان شروع میشه  ودر هواپیما خاتمه پیدا میکنه ،و واقعا دلمو زد یه چیزایی مثل فرار از زندان قبل خوندنش تو ذهنم شکل گرفت ولی میتونم بگم با خوندن جملات اول از این کتاب میشه فهمید با  یه کتاب  فلسفی  سروکار دارید

آیا منصفانه هست با اتحادیه ابلهان مقایسه شود؟تا چقدر تشابه ؟

اینکه باز تو یه جا با اتحادیه ابلهان  قیاسش میکنن به نظرم زیاد منصفانه نیس ،من هردو این کتابارو خوندم .واگه بخوام نظر شخصیمو بگم ،تو بعضی جهات مشابه هستن اینکه هردو نویسنده ،اولین کتابشون تبدیل  به یه شاهکار ادبی میشه .البته متاسفانه جان کندی همون طور که تو معرفی کتابش گفتم به علت نادانی چنتا احمق تو چاپ نکردن اثرش دست به خودکشی میزنه وهیچ اثر دیگه ای ازش باقی نمی مونه.وخب شباهت دیگه ای که میشه گفت طنز تلخ هردو کتابه ،اما وضوح این طنز در کتاب اتحادیه ابلهان به نسبت جز از کل بیشتر است وکتاب جزاز کل بیشتر حالت فلسفی داره تا طنز،مشابهت بعدی که بین این دو کتاب است ،از زبان شخصیت های متفاوت صحبت کردنه .البته شخصیت های موجود در کتاب اتحادیه ابلهان نسبت به این کتاب بیشتر از دوشخص  وبا ظرافت خاصی در جای جای کتاب قرار گرفته بودن که به نظرم امتیاز بیشتری تو این قسمت میگیره.آخرین شباهتی که به ذهنم میرسه پیوستگی خارق العاده ای در دو کتاب بود که وجود داره ،اینکه شخصیت هایی خلق کردن که در انتها یا اواسط کتاب به گونه های مختلف به هم متصل میشن ودر هردو این کتاب ها احساس شگفتی به شما دست میده که چگونه با وجود پراکندگی این موضات در آخر در نقطه هایی به هم اتلاق میشن .باز بخوام صادق باشم در اتحادیه ابلهان به نسبت جز از کل پراکندگی داستان ها واشخاص بیشتر بود وخب به نظرم کار نویسنده سخت تروشاید به خاطر همین باشه که کتاب جز از کل نامزد جایزه بوکر سال 2008 شد ولی اتحادیه ابلهان برنده جایزه پولیتزر سال 1981وبرتری دیگه اتحادیه ابلهان توصیف خارق العاده حتی جزعیات  شخصیت های داستان و همین طور توصیف بی نظیر فضای پیرامونی بود که داستان درش جان میگرفت  

جریان کتاب از چه قراره؟

جریان در مورد پدر و پسری که هر کدوم داستان خودشون رو  در جای جای رمان روایت میکنن  .مارتین  دین پدری که همیشه در سایه بوده ومحبوبیت برادر کوچیک ترش ازهمان ابتداجلوی دیده شدنش رو گرفته،در کل اگه بخوام توصیفش کنم مردی با ایده های وحشتناک به ذهنم میرسه،شاید طنز تلخ مارتین دین به این علت باشه که دست به هرچی زد در واقع فاجعه ای ناخواسته به بار آورد و  در جای جای رمان نقش کیلیدی مارتین در نابود کردن آینده برادر کوچیک ترش وخانوادش  رو به صورت ناخواسته میتونیم ببینیم ؛و اما در ادامه رمان گویا نقش  دو برادر تا حدودی  جابه جا شده  وسایه برادر کوچیک تر در زندگی مارتین باعث سقوطش درانتهاس،

یه توصیف دیگه ای  که از شخصیت مارتین میشه کرد اجتماع گریز بودنش.نفرتش گه گاهی به نوع بشر وانزوا طلبیش در زندگی  که منم این سبک زندگی رو عمیقا میپسندم،یاده این بیت افتادم(دلا خو کن به تنهایی    ازاین تن ها بلا خیزد)

 درواقع میشه فیلسوفی عنوانش کرد که در انبوه  منطق خودش گم شده 

رابطه عجیب مارتین با پسرش جسپر .هم به  زیبایی بهش پرداخته شده بود وشباهتی که این پسر وپدر داشتن وافکار وبرداشتشون نسبت بهم وترس جسپر از اینکه یکی مثل پدرش نباشه (به عبارتی تناسخ زود هنگام پدرش مارتین) باز اینجای کتابم به نظرم یه فلسفه عمیق رو دنبال میکنه !

 چند درصد آدما علاقه دارن یکی مثل پدر یا مادرشون بشن یا رفتار های ناپسندشون رو دنبال کنن!ومتاسفانه در تلاش ناباورانه شون برای چیزی متفاوت از اون ها وقتی تو آینه  چند سال بعد خودشون رو نگاه میکنن دقیقا همون چیزی رو میبینن که یه روز از تبدیل شدن بهش وحشت داشتن .

تو این کتاب از کودکی مارتین داستان شروع میشه ،ورابطش با خانواده وبرادرش تا جریاناتی که با پسرش براش پیش میاد ، ونقش کیلیدی که تو این کتاب دو برادر برروی زندگی هم گذاشتند به نظرم داستان خاصی رو ایجاد کرده ،اما مهم تر از موضوع  داستان  فلسفه ای که در جملات کتاب نهفتس 

*پست بعدی  رو از دست ندید (تیکه هایی از کتاب جز از کل)تا خودتون نخونیدش ترقیب به خوندن این کتاب دوست داشتنی نمیشید

 

  • l0vebook ..
  • دوشنبه ۱۹ تیر ۹۶

کتاب زن ها مردها رو از دست میدهند.چرا؟

حرف اصلی این کتاب سر این  موضوع هست ،که باید به مقوله روابط عشقی مون به دید یه معامله نگاه کنیم تا اینکه بخوایم از روی احساساتمون رفتار کنیم .در اصل این کتاب افکار خانم فروشنده ای رو بیان میکنه که کار اصلیش فروختن تجهیزات پزشکی در بیمارستان هاست. واز راهکار هایی که برای فروش کالا بهره میبره در روابط هم  میخواد کاراییش رو نشون  بده و توصیفاتی که تو کتاب به کار برده  به این معنی که زن مثل کالایی هست که با توجه به قانون بازی و در موقعیت مناسب باید بتونه نظرمشتری برای  اخذ قرداد ازدواج به خودش جلب کنه. من یه چند قسمت از این کتاب رو پایین مینویسم.

 
آنان انتظار دارند که عشق خود به خود اتفاق  بیفتد.مانند فیلم ها یک مرد در اتاقی شلوغ آنان را ببیند .مجذوب  زیبایی شان شود .برایشان گل.شکلات وگاهی نامه عاشقانه بفرستد. یک نقشه خیالی جایی در عشق وعاشقی ندارد.از خواب بیدار شوید.این زندگی واقعیی است .نه فیلم سینمایی.در زندگی واقعی برای به دست آوردن آنچه میخواهید باید باهوش و کاردان باشد .
 
 
به ما زن ها یاد داده اند که اجازه دهید تا مرد به شما نزدیک شود ویا طوری رفتار کنید که گویی با دوستانتان اوقات خوشی را می گذرانید  ولبخند های تصنعی برلب داشته باشید . به چشم طرف مقابلتان نگاه نکنید. وانمود کنید که کاملا بیتفاوت وبدون علاقه هستید و ایجاد رابطه باشما سخت است تا نیازمند به نظزنیایید .
مرد باید به سراغ شما بیاید .آیا این قوانین درست هستند؟ نه آنها اشتباه هستند.مرد ها به نشانه ای احتیاج دارند تا بفهمند که شما تمایل به گفت وگو دارید .رفتن به نزد یک دختر وشروع گفت وگو کار بسیار ترسناکی است بیشتر مردها ترجیح میدهند به جای  ان کار در مجلس بزرگی سخنرانی کنند  با توجه به این نکته شما باید نشانه ها وعلامتی به مرد نشان دهید که تلاش او بدون درنگ رد نخواهد شد (عوامل see)
seeنشان دهنده سه چیز است .
لبخند 
نگاه 
انرژی
 
از یخ شکن ها  استفاده کنید .
 سوال یا ااظهار نظر  کوچیکی  که می توان ان را تقریبا به هر جهتی سو داد و برای شروع یه گفت وگو با شخصی که با هاش اشنایی ندارید استفاده میکنید 
 
چند نمونه
 میتوانید از من و دوستانم یک عکس بگیرید ؟
آن لباس را از کجا خریده اید؟
 مهم ترین نکته ای که به گار برده تو این کتاب اینه . که حتی اگه از کسی هم بی نهایت خوشتون اومد سعی نکنید 24 ساعت وقتتون رو در اختیارش قرار بدید وحتی اگه بهتون ابراز علاقه کرد همون اول شما هم نگید که عاشقش شدید  .چه بسا اشخاصی  که اول علاقه زیادی نشون دادن ولی بعدا  وقتی متوجه شدند که چقدر راحت شمارو به چنگ آوردن علاقشون رو به کاهش میره .پس در نتیجه اینکه فرد رو منتظر بزارید تا بعد علاقشو تبدیل به یه در خواست رسمی برای ازدواج کنه جز نکات کیلیدی  این کتاب بود یا یکی دیگه  از محر ک های به دست اوردن شخص مورد علاقتون . ترس از دست دادن معرفی میکنه . وقتی خیالش راحت باشه شما در هر صورت در مکان اولیه خودتون باقی میونید اون موقع ضرورتی برای در خواست کردن نمیبینه یا در فوریت قرار دادن فرد البته نه به صورت مستقم بلکه به شیوه غیر مستقیم . صرفا تا چند وقت دیگه از این شهر به جای دیگه نقل ومکان میکنم وغیره ...
یا یه نکته دیگه که گفته بود این بود بیشتر خانم ها در اول رابطه تمایل دارن هدف از رابطه رو بدونن و شروع میکنن از مرد سوال هایی این چنینی پرسیدن که به بچه دار شدن فکر میکنی ؟ یا جایی تو برنامت داره . که همین باعث میشه مرد مورد علاقه شما احساس در دام افتادن بهش دست بده . 
یا توجه کردن به علاعم بدنی  فرد مورد علاقتون خیلی میتونه کمکتون کنه  در فهمیدن  احساساتش . اینکه حالت دست هاش به چه شکله آیا به سمت شما خم شده یانه؟ 
 من از این قسمت کتابم خوشم اومد(برخلاف  باور معمول. مردها ترجیح میدهند که شما با صدای طبیعی تان با آنان صحبت کنید.با ناز وعشو صحبت کردن و استفاده از صداهای بچگانه اصلا جذاب نیس. وممکن است به طرف شما این احساس را بدهد که شما خیلی هم باهوش  نیستید) الان بیشتر دخترایی که تو اطرافم میبینم برای حرف زدن با فرد مورد علاقشون صدای بچه رو تقلید میکنن:)
یا  یه تیتر دیگه در کتاب با عنوان ماشین سخن گو نباشید . رو آورده بود واشاره کرده بود بعضی ها درسته که اول یه سری سوالات ازفردی که تازه باهاش آشنا شدن میپرسن  ولی  به طرف مقابل(مرد مورد علاقشون) فرصت حرف زدن نمیدن وخودشون در مورد سوال خودشون قبلش یه پاراگراف حرف میزنن.واظحار نظر میکنن.که این فرد مقابلتون رو خسته میکنه.واحساس میکنه شما فرد خودشیفته ای هستید پس تا اونجاکه ممکن خلاصه صحبت کنید و از قانون 75 /25 استفاده کنید .75 درصد اون حرف بزنه و25 درصد شما
این قسمت کتابم جالبه خطاب به کسایی که از اول همه مشکلاتشون رو میگن
(اگر واقعا میخواهید مردی را بترسانید.بروید همه رازهای زندگی تان را به او بگویید .اما اگر میخواهیدبه یک نتیجه مطلوب برسید .یاد بگیرید که  دست کم در ابتدای رابطه .موارد شخصی وخصوصی را نزد خود نگاه دارید.اگر او از سرماخوردگیش شکایت میکند .برای او از یک سال بستری شدن خود به دلیل افسردگی حرف نزنید.بلکه تمرکز را روی او نگه دارید .به پرسیدن سوال از او ادامه دهیدو خودتان به جواب های ساده وکوتاه بسنده کنید)
 
در کل کتاب متوسطی بود . من که از خوندنش خسته نشدم . چون برای هرکدوم از موضوعات یه سری داستان کوتاه هم آورده بود . به نظرم شاید برای شروع رابطه بشه از همه این ترفند ها استفاده کرد ولی بدون شک برای ادامه رابطه راه موفقی نیس . چه بسا خوده نویسنده هم در قسمت هایی از کتاب به روابط زیادی که برقرار کرده  اشاره کرده ولی  هیچ اثری من تو ادامه دار بودن روابطش  با یه شخص  خاص در  کتابش ندیدم . 
 
 
 
 
 
  • l0vebook ..
  • شنبه ۳ تیر ۹۶
_کلاهدوز میترسم دیگه نبینمت
+آلیس عزیزم
در باغ خاطره

در جایگاه رویا

اونجا جاییه که من وتو همو میبینیم
_ولی رویا واقعیت نیست
+و کی به تو میگه واقعیت چیه؟