۲ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

...

یک شب با خدای شان حرف زدم. گفتم «سلام! چرا هیچ وقت نمی گویی اگر فقط یک بار دیگر انسانی یک انسان دیگر را عذاب دهد همه چیز را تمام می کنم؟ چرا هیچ وقت نمی گویی اگر یک نفر دیگر زاری کند چون انسان دیگری پایش را روی گلویش گذاشته، دو شاخه را از برق می کشم؟ امیدوارم این ها را بگویی، سر حرفت بایستی. قانون سه بار ارتکاب جرم مساوی است با مرگ، تنها چیزی است که باعث می شود آدمیان رفتارشان را اصلاح کنند. خداوندا، الان وقت سخت گیری است. ارفاق فایده ندارد. سیل های مبهم و رانش های غیر شفاف دیگر پاسخگو نیستند.

تحمل صفر

سه جرم اخراج

                                                                                           جزاز کل/استیو تولتز

  • l0vebook ..
  • سه شنبه ۲۸ آبان ۹۸

یک گام کوچک برای تغییر زندگی

این کتاب در مورد نیروی کایزن هست . یه به عبارت بهتر انجام دادن کارهای جزعی که حتی ممکن در چشم مسخره به نطر برسه و لی به نتیجه بزرگ ختم میشه . همه ما داستان خرگوش و لاکپشت رو شنیدم که باهم مسابقه دو میدن ولی برخلاف باور همه لاکپشت مسابقه رو میبره . متاسفانه چیزی که اون موقع که این داستان رو برامون تعریف کردن بهش نپرداختن همون کندی لاکپشت بود که به طرز وحشتناکی نادیده گرفته شد .من خودم دوست داشتم خرگوشی باشم که خطا نمی کنه تا لاکپشت کندی که صرفا پشت کار داره (به عبارتی کندی جز نقاط ضعف داستان بود ). نکته آموزشی که این داستان داشت . بی خیالی یا سخت کوشی لاکپشت نمی تونس باشه . اون چیزی که فراتر بود این بود که باید به ما میفهموند ما با قدم های خیلی کوچیک به جاهایی که حتی فکرشم نمی تونیم بکنیم بالاخره یه زمان میتونیم برسیم . واما چرا نه به تغییرات سریع . ؟این یه واقعیته که تمامی تغییرات .حتی اگه مثبت هم باشند . دلهره اورند و شاید به این دلیل که در اغلب موارد تلاشهای ما با شکست مواجه میشه .این شکست ها ترس مارو از تغییر افزایش میده .چرا ترس در اغلب موارد باعث میشه ما در لحظه نتونیم حتی همون عملکرد قابل قبولی رو که همیشه داشتیم از خودمون بروز بدیم ؟ علتش رو باید در مغز جست جو کرد . در بخش بالایی مغز مرکزی یا مغز پستانداری و جود داره که امیگدال هم در ین قسمت قرار داره . که مسعول واکنش های گریز یا نبرد در هنگام مواجه شدن با خطره .بخش دیگه ای که در مغز وجود داره کورتکس  هست . اندیشه و افکار خلاقانه در کورتکس جای گرفته . هر بار که بخوایم تغییری به وجود بیاریم باید از کورتکس استفاده کنیم .وقتی شما زیادی نگران باشید و یا بترسید . درواقع آمیگدال مغزتون شروع به فعالیت میکنه و به شما میگه یا بجنگ یا فرار کن . اینجا دیگه فرصتی برای فکر کردن نیس در واقع امیگدال قادره تا افکار واندیشه های خلاق رو برای مدتی مسکوت و یا روندشون رو خیلی کند کنه تا بدن بتونه از انژری حیاتی خود برای فرار یا جنگ بهتر استفاده کنه . در نتیجه اگه اون کار به قدری بزرگ باشه که شما احتمال شکست رو خیلی بیشتر از پیروزی بدید پس پا به فرار میزارید .در صورتی که اگه کاری که میخواید شروع کنید به قدری ساده باشه که احتمال شکست رو ندید . اینجاس که کورتکس شروع به فعایت میکنه و افکار و اندیشه و ایده خلاقانه به ذهنتون میرسه .پس برای همین باید کارهارو کوچیک جلوه بدیم تا جلوی رسیدن فکرای خوب رو به سرمون رو نگیریم . هدف مهم...ترس...دسترسی محدود به کورتکس...شکست /هدف نه چندان مهم....ترس اندک ...دست رسی درست به کورتکس ..موفقیت (بهترین منابع خلاقیت و اراده ما درست در زمانی که به ان احتیاج مبرم داریم ما را تنها میگذارند ) {تمامی انان که مسعولیت بزرگی دارند وقتی شب به خانه برمی گردند از خود میپرسند نکند همه چیز را دارم خراب میکنم .) (ترس عاملی هست که وجودش برای هرگونه خلاقیتی الزامی است ) ترس یه چیزه که همه مون داریم یه بدبختی که هست اینه . که ما از خود ترسمون میترسیم . شاید ترس از اتفاق افتادن بدتر ار خود اتفاق مد نظر باشه .باید از کنار ترس رد شد.ترس جزعی از زنذگی هست .یه بحث جالبی که این کتاب میکنه اینه که میگه وقتی به کودکان نگاه میکنید میبینید چقدر راحت اعتراف میکنند که ترسیدن وشاید این به این خاطر باشه که بخش بزرگی از زندگیشون وابسته به نظر افراد بزرگ تری مثل والدین یا سرپرستشونه . اونا قبول کردن که رویه سرنوشت زندگیشون به صورت صد درصد مسلط نیستن .ولی وقتی به افراد بالغی تبدیل میشیم تمام سعی ما دراینه که روی زندگی و سزنوشتمون کنترل کامل داشته باشیم ووجود ترس رو انکار کنیم یا اون رو به بازی بگیریم .و وقتی که از راه میرسه کل زندگیم رو بهم میریزه و تو ما احساس گناه شدیدی به وجود میاره . به همین علت هست که بزرگسالان دوست دارن برای بیان احساسات یا هیجانات مربوط به همین ترس هاشون . از یه جور حالت استعاره ای استفاده کنند . مثلا مظطربم یا عصبیم . شما هیچ فرد خشم گینی رو پیدا نمیکنید که در وهله اول نترسیده باشه و درواقع خشم نتیجه ترس زیاده .اگه میتوانستیم تمام اعمال خودمون رو کنترل کنیم بشر به چنان پیشرفتی میرسید که جایی برای صفحه حوادث وجود نداشت. پرسش های کوچیک مطرح کنید (آنچه به زندگی  شکل میدهد پرسش هایی است که مطرح میکینیم .نه پرسش هایی که حاضر نیستیم مطرح کنیم و پرسش هایی که هیچ وقت فکر مطرح کردنش را هم نکرده ایم .(سام کین)جریان مدیر کارخونه ای رو میگه که کارگرا رو یه گوشه جمع میکنه . چقدر حاضرید به خودتون فشار بیارید که کارخونه از حالت ورشکستگی نجات پیدا کنه ؟ کارگرا هم با خودشون احتمالا میگن این دیونه با دو قرون حقوق چی از جون ما میخواد که براش نقش سوپر من رو بازی کنیم .از این مدیر خواسته میشه به جای این جور سوالا . یه سری سوال کوچیک وقابل دسترسی بپرسه .کدومتون فکر تازه ای دازه؟یا یه گام کوچیک برای بهتر کردن تولید یکی از محصولامون؟همین سوالا باعث شد کاگرا علاقه بیشتری به بحث نشون بدن . مغز شما عاشق پرسشه پرسش های کوچیک موجب خلاقیت میشن .مهندسی که کنار رادرا راه میرفت . چیپسش افتاد پایین . چه چییز باعث میشه محتویات پاکت بزرگ بشه وهمین باعث اختراع وسیله ای مثل ماکروویو میشه. یا تو یه بخش از مراجعینش میپرسه دو ست داری مرد ارمانیت به چه شکل باشه . اونم میگه نمیدونم حالا اون سوالات رو ریز میکنه از ظاهرش میپرسه . از اینکه دوست داری تعطیلات رو باهاش کجا بگذرونی . ازاینکه اگه باهات هم عقیده باشه دوست داری کجا ملاقتش کنی و.. اگه احساس بدبختی میکنید . اما دلیلش رو نمی دونید . از خودتون بپرسید اگه مطمعن بودم در برنامه ام شکست نمیخورم چه تغییری  در کارم ایجاد میشد .ترس تون کم میشه و موجب میشه اهدافتون اشکار تر بشه .این سوال رو رویه یه برگه بنویسید بچسبونیدش رو یخچال یا حتی رویه فنجون قهوه وهمه این ها شما رو به یه دید کلی میرسونه.پرسش ها منفی نپرسید چرا در کارهایم موفق نیستم؟ چرا تا این اندازه احمقم /. اگه از این دسته اید کتاب میگه از خودتون پرسید همین الان از چه چیز زندگیم رضایت دارم . مثال هایی در مورد گام کوچیم در مورد یکی از مراجعینش که یه دوچرخه ثابت خریده ولی بدون استفاده یه گوشه ولش کرد . که بهش پیشنهاد میکنه تا ماه اول فقط قهوه و روزنامش رو بردازه بره رو دوچرخه بشینه . از ماه بعد روزی یک دقیقه پا بزنه . وخب همین مسعله باعث میشه که در اینده بتونه کیلومتر ها پا بزنه یا یکی دیگه از مراجعینش حال نداشته لای دندوناش رو نخ دندون بکشه . که بهش توصیه مبکنه یه نخ رو به جایی اویزون کنه و هر روزلایه یکی از دندوناش رو تمییز کنه . بعد یه مدت این فرد موفق شد تمام دندوناش رو نخ بکشه بعد میگه همیشه سعی کنید مشکلات کوچیک رو حل کنید تا به مشکلات بزرگ برخورد نکنید ودر این راه از تمام افراد گروه استفاده کنید . یکی از این ابتکارات مربوط به شرکت تویوتا میشه . که از کارگر خط تولید میخواد که هرجا فکر کردن مشکلی وجود داره طنابی که جاسازی شده بود بکشن و از مهندس مربوطه کمک بگیرن . که این موجب بهبود کیقیت کالای تولیدی شد . باز یه نکته جالبه دیگه این بود که سعی کنید برای انجام دادن کارای کوچیک به خودتون جایزه بدید و نه کارای مهم و سخت . باز به همین شرکت تویوتا اشاره میکنه که اخر هرسال برای بهترین ایده یه جور جایزه دارن به اسم رییس نمونه . حالا این جایزه چی هست . یه خودکاره .ولی ارزش مادیش مهم نیس .اون چیزی که ارزش مندش کرده احترامی هست که برای هر ایده شما قاعل هستید . برای همینه که در ژاپن میزان شراکت در صندوق مشارکت بالاتر از جاهای دیگس چون برای هر ایده ارزش قاعل اند و باز تو همین مثال خود مدیر تویوتا با افتخار میگه از 95 درصد ایده هایی که بهش دادن تونسته استفاده کنه. یا تو امریکا چون فقط پول ساز بودن ایده براشون مهمه. ممکن پیشنهاد های کوچولو و مفید نادیده گرفته بشه . برای همین میزان مشارکت کاهش پیدادمیکنه و افرادی که اونجا کار میکنن با خودشون فکر میکنن بود یا نبودشون برای شرکت تفاوتی نداره و فقط جنبه مادی در نظر گزفته شده و ممکن برای ایده های پولساز مبالغ هنگفتی بدن ولی باید دید در پس این کار هیچ ارزش اخلاقی تقویت نمیشه مثل همکاری . وصرفا کسی که اون پول هنگفتم دریافت کرد ممکن چون دلیل دیگه ای برای لزوم کار کردن نمیبینه(صرفا احترام به خود کار) بعد از اون طرحش بزاره بره . تو این کتاب نوشته بود متوسط پاداشی که ژاپنی ها برای ایده هاشون میدن سی و هشت دلاره این درحالی هست که در امریکا این مبلغ پونصد دلاره . اخرشم اینکه . دنیا رو کارای کوچیک میچرخه؟ کسی که چسب استریچ رو درست کرد . از تن سگش بوته ای رو جدا کرد یا نوشته بود ایده دوربینی که سریع عکس رو ظاهر میکنه از کسی بود که یه روز وقتی با خانوادش تفریح میکرده خواسته ازشون عکش یادگاری بگیره بعد باخودش گفته چقدر خوب میشد این عکسارو بشه سریع چاپ کرد

 

  • l0vebook ..
  • شنبه ۲۵ آبان ۹۸
_کلاهدوز میترسم دیگه نبینمت
+آلیس عزیزم
در باغ خاطره

در جایگاه رویا

اونجا جاییه که من وتو همو میبینیم
_ولی رویا واقعیت نیست
+و کی به تو میگه واقعیت چیه؟