ملت عشق

اثر:الیف شافاک

کتاب در مورد اللا روبینشتاین ،زنی در آستانه 40 سالگی  ،که زندگیش دچار روزمرگی خاصی شده  و در آرامش بودن خانوادش واینکه همیشه غذای گرم ومناسب بخورن تقریبا تنها چیزی که فکرش رو مشغول کرده اما در رون اللا غوقایی  درحال شکل گیری است  برخلاف ظاهری که نشون میده،ومورد پسند بقیه است در درون خودش احساس ضعف شدیدی میکنه ،حس اینکه هیچ وقت نتونسته تو زندگی یه وقتی برای خودش بزاره و همیشه پیش برنده کار بقیه بوده   ،خانواده اللا خانواده مرفهی است همسرش دندان پزشک و دارای سه فرزند هستند  و خود اللا  خانه دار میباشد

اللا روبینشتاین هرگز به کلمه عشق اعتقاد نداشته اولین بار شما زمانی نفرت اورا نسبت به این کلمه احساس میکنید که با دخترش سراینکه هنوز زوده ازدواج کنه جروبحث میکنه،وبه دخترش میگه : عشق چیزی جز یک سری حرف مفت بیشتر نیس  ووجود واقعی نداره ،در صورتی که چون شوهر خود اللا بهش خیانت میکنه ،واللا  همش میخواد خودش رو در مورد این مسعله گول بزنه منطقی یه این جور نفرتی از  کلمه عشق داشته باشه ، 

وداستان درست از جایی شروع میشه که با بزرگ شدن بچه ها و زیاد شدن اوقات فراغت اللا ،شوهرش یه کار براش به عنوان دستیار ویراستار پیدا میکنه،اللا با کتاب فرد ناشناسی  آشنا میشه  که مظمون اصلیش عشق ،اولش حتی نمیخواد این کتاب رو بخونه !عشق براش یه چیزه مزخرف اون وقت باید کتابی رو بخونه که معنای اصلی ومفاهیم اصلیش از عشق منشا میگیره ولی به مرور نظرش در مورد عشق عوض میشه وزندگیش بوی دوباره ورنگ جدید میگیره

 کتاب در مورد شمس تبریزی نوشته شده که درویشی در جست جوی حق است ،هرگز یک جا ساکن نمیشود ، گهگاهی در عالم غیب سفر میکند وشبی ازشب ها  از خداوند طلب یاری میکند که  قبل از مرگش علمش رو در اختیار  آن یار از جان  عزیز ترش بگذارد  وخداوند مسیری رو به روی شمس باز میکند که آخرش به مولا نا منتهی میشود ،اگر کتاب رو بخونید متوجه میشید شمس رفتار نسبتا تندی داره و در عین حال با صداقت وروک بودن خاصی حرف میزنه به دور از چابلوسی وتملق دربار پسند که اکثریت رو آلوده خودش  کرده  واز هیچ کس جز خدا هراس نداره ، برای همین دشمنان زیادی رو جذب میکنه که آخر به از دست دادن جانش منتهی میشه (زبان سرخ سر سبز رابه باد میدهد)

مولانا برخلاف شمس از اعتبار بالایی برخوردار است ،که در راه عشق بیش از اندازه ای که به شمس داره این اعتبار رو  فدا میکنه ومیشه گفت شمس هم برای در کنار مولانا بودن جانش رو در کف دست میزاره و روزی میرسه که این فدا کاری رو چون پروانه ای که در عشق آتش میسوزه جبران میکنه

حکایت کلی داستان  درطی مسیری  که شمس برای رسیدن به مولا نا وبعداز آشنایی باهاش طی میکنه و اینکه  با چه افرادی آشنا میشه  وباعث تغییر در مسیر زندگیشون  میشه  از دختر فاحشه ای که روح لطیف و پاکی داره گرفته تا جزامی که مردم به دیده یه تیکه آشغال بهش نگاه میکنن ولی جایگاه پذیرش حق دروجودش بیشتر از سایر افرادی که فقط تظاهر میکنن مومنن مثل  شاگرد درویشی که در آینده  تاجر دو رویی میشه ،معلم مکتب دینی که شمس رو به خاطر اینکه از شریعت پیروی نمی کنه کافر میدونه در صورتی که شمس براش بیان میکنه که در سطح دین  موندی وتا عمق دین که فقط عشق بی نهایت به حق  مهم  ترین  رکنش است فاصله زیادی داری، یا نگهبان شهری که مرد دائم الخمری رو کتک میزنه چون فکر میکنه با این کار جلوی فساد در اسلام رو میگیره و درعین حال از اون طرف به فاحشه خانه میره وادعای دینداریشم میاد ،از آدم های جاهلی که فقط در ظاهر دین غرق هستند   به خوبی این کتاب  حکایت میکنه

ومهم ترین قسمت  کتاب 40 قاعده شمس است  که در لابه لای داستان  وملاقات شمس با  افراد مختلف به جا بیان میشه وشمارا با عرفان ومعرفت تاحدودی آشنا مکنه  وبه حق که ارزش چندین بارخوندن رو این قواعد دارن

بخشی ازکتاب :عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی. از تفاوت ها تفاوت میزاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا در میانش هستی، در آتشش یا بیرونش هستی،در حسترش.