پنج نفری که در بهشت ملاقات می کنید

نوشته:میچ آلبوم

 

داستان در مورد پیرمرد هشتاد و سه ساله ای به اسم ادی که مسعول حفاظت از وسایل پارک تفریحی است  و در روز تولدش یکی از این وسایل خراب میشه .در حالی که سعی در درست کردنش داره بر اثر سانحه ای میمیره . و پس از این اتفاق باید 5 نفر رو ملاقات کنه که به نحوی بر زندگیش اثر گذاشتن یا اون نا خواسته و بدون آگاهیش بر زندگیشون اثر گذاشته . داستان خیلی جالبی بود و کشش خوبی هم داشت و شما شخصیت ادی رو از کودکی تا جوانی ودر آخر پیری به خوبی میتونستید ترسیم کنید  . خیلی ها فکر میکنن بهشت یا جهنم یا اون دنیا محلی برای پس دادن کارهایی که هم اکنون داریم انجام میدیم ولی یه مورد جالب در این کتاب دید میچ آلبوم به زندگی پس از مرگ بود که ادی برای کارهایی که کرده بود قرار نبود تقاص پس بده یا مجازات بشه بلکه فقط قرار بود آگاه بشه و وقتی از تمام جریانات پشت صحنه زندگیش آگاه شد یه حالت سبکی بهش دست داد و معنای واقعی بهشت رو احساس کرد. این کتاب تو بعضی قسمت ها من رو یاده کتاب ((برای یک روز بیشتر)) از همین نویسنده انداخت . لابه لای کتاب نامه های مادر چارلی بود  که با بزرگ شدن چارلی همراه بود .تو این کتاب هم بخش هایی از کتاب مربوط به جشن تولد های دهه های مختلف عمر ادی بود که براش خانواده  می گرفتن تا آخرین جشن تولدش به تنهایی وبدون حضور خانوادش  و مرگش با یک وسیله تفریحی.یا شباهت دیگری هم که دوباره  این کتاب با  کتاب(برای یک روز بیشتر ) داشت.چارلی  بود که در طول زندگیش نسبت به کارا ی مادرش آگاهی چندانی نداشت  تا وقتی به حالت نیمه هوشیاری رفت و مادر مرحومش رو ملاقات کرد و پشت پرده  کار های مادرش براش آشکار شد .

تو این کتاب رو این مسعله خیلی تاکید شده که  یه نفر رو نمیشه با کاراش در همون لحظه قضاوت کرد و شاید حضور 5نفری که در زندگیت با کاراشون بر روی زندگیت به نحوی تاثیراتی گذاشتن که در اون زمان موقعیت خوبی پیش نیومده که بتونن دلیل کارهای خودشون رو توضیح بدن . برای هرکسی ضروری و وواجب باشه  تا به بهشتی سوار بر موج  آرامش  برسه:)


 قسمت هایی از کتاب     

1-(( که هیچ کاری اتفاقی نمیشود. که ما همه به هم صل هستیم. که تو نمی توانی یک زندگی را از زندگی دیگری جدا کنی. همان طور که نمی توانی نسیم را از باد جداکنی))

2-((عدالت . برزندگی و مرگ حاکم نیست. اگرچنین بود هرگز هیچ انسان خوبی در جوانی نمی مرد.))

3-((بیگانه ها صرفا آشنایانی هستند که تو هنوز هم باید آنان را بشناسی.))

4-((هیچ زندگی بیهوده نیست . تنها زمانی که ما به هدر می دهیم . زمانی است که تصور می کنیم تنها هستیم.))

5-(( جون . گوش کن چی می گم .جنگ بازی نیس اگر باید تیر اندازی کنی . تیرتو بندازمی فهمی؟فکر نکن گناه کردی . شک نکن. پشت سرهم تیر بنداز و فکر نکن به کی داری تیراندازی می کنی. کی رو داری میکشی یا چرا.

می فهمی؟تو که دلت نمی خواد به خونه برنگردی پس فقط تیربنداز. فکرشو نکن.))

((فکر کردنه که تورو به کشتن میده))

6-((مردن؟ پایان همه چیز نیست. ما خیال می کنیم پایان است. به هر حال . آنچه بر روی زمین اتفاق می افتد فقط آغاز است.))

ادی سر در گم شد .

سروان گفت :( تصور میکنم این مانند مسعله آدم وحوا در کتاب مقدس است. مگر نه؟اولین شب زندگی آدم بر روی کره خاکی؟ وقتی دراز می کشد تا بخوابد؟  او تصور میکند همه چیز تمام است.

اینطور نیست؟او نمی داند خواب یعنی چه؟او چشمانش بسته است و گمان میکند دارد این دنیا را ترک می گوید.

این طور نیست؟

((در حالی که این طور نیست.او صبح بعد از خواب بیدار میشود و دنیای تازه ای دربرابرخودش میبیند که باید درآن زندگی کند. اما حالا چیز دیگری هم دارد. او دیروز خودش را هم دارد.))

سربازآنطور که من میفهمم. ما به این دلیل اینجا می آیم . بهشت چنین چیزی است. تو در اینجا معنای دیروز هایت را درک میکنی.))

7-(( از خود گذشتگی . ایثار. تو ایثار کردی. من ایثار کردم.ما همه فداکاری و ایثار میکنیم. اما تو از ایثار خودت خشمگین بودی . دایم به چیزی که از دست داده  بودی فکر میکردی . توآن را درک نکردی. ایثار و از خود گذشتگی پاره ای از زندگی است. قرار است باشد. چیزی نیست که افسوسش را بخوری. ایثار چیزی است که خواستار آن هستی. آن را میطلبی. فداکاریهای کوچک . فداکاریهای بزرگ. مادری کار میکند تا فرزندش بتواند به مدرسه برود. دختری به خانه پدرش میرود تا از پدر بیمارش مراقبت کند.

((نکته این است . بعضی اوقات . وقتی چیز ارزشمندی را فدا می کنی. در واقع آن را از دست نمی دهی . تو فقط آن را به فرد دیگری میسپاری.))

8-همه پدر ومادرها به فرزنداشان آسیب می زنند. این اجتناب ناپذیر است.

((جوانی)) مانند شیشه ای پاک ودست نخورده. نقش دستهایی را که به آن زده میشود. جذب می کند . بعضی پدر و مادر ها آنرا لک وکثیف میکنند. بعضی ها به آن ترک می اندازند. عدهای دوران کودکی را خرد و متلاشی و به تکه های کوچک. تیزوناهموار تعمیر ناشدنی . بدل میکنند.))

9-((تو به چیزی عادت میکنی . مردم به تو عتماد میکنند. روزی از خواب بیدار میشوی ونمی توانی سه شنبه را از پنج شنبه تشخیص دهی. داری همان کار کسالت بار همیشگی را انجام میدهی.))

10-((برخوردها و رفتار ها همیشه آن چیزی نیستند که به نظر می رسند.))

((ادی. عشق گشده باز هم عشق است. آن عشق شکل دیگری پیدا میکند.همین. 11-

تو نمیتوانی لبخندش را ببینی. یا غذا برای او بگیری. یا موهایش را پریشان کنی. یا بااو در جایی پایکوبی کنی.اما وقتی آن حسها ضعف میشود.حس دیگری اوج میگیرد.خاطره.

خاطره یار تو میشود. تو آن را میپرورانی. آن را نگه می داری.توبا آن پایکوبی میکنی.))

او افزود:(زندگی باید پایان گیرد. عشق نباید به پایان رسد.))

12-((این نکته را از من یاد بگیر. نگه داشتن خشم. سم است.آن سم تو رااز درون از بین می برد. ما تصور میکنیم تنفر سلاحی است که باآن به شخصی که به ما آزار رسانده است حمله می کنیم. درحالی که تنفر تیغه قوس داری است. آن آزاری که باآن می دهیم به خودمان برمی گردد.

((عفو کن ادوارد.ببخش.آیا سبکباری ابتدای ورودت به بهشت را به یاد داری؟))

ادی آن احساس را به خاطر داشت. به خودش گفته بود درد م چه شد؟

((به ااین دلیل است که هیچ کس با خشم زاده نمیشود. ووقتی کسی می میرد. روح از خشم آزاد میشود. اما. حالا. اینجا. برای حرکت وپیشرفت.باید دلیل آنچه که احساس میکردی.و چرا دیگر نیاز نداری آن را احساس کنی . بدانی.))

13.(( وقتی میفهمی سکوت شکستنی نیست. تحملش دشوار تر میشود.))

14.((پیش از آنکه شروع به کشتن یکدیگرکنیم. آرزویم این بود که ببینم دنیای خالی از جنگ چگونه دنیایی است.))

15((پدر و مادر ها  در واقع فرزندانشان را رها میکنند . بنابراین.فرزندان نیز آنان را رها میسازند. از آنان جدا میشوند. به این جدایی ادامه میدهند . لحظاتی که باید صرف توجیه شدن و روشن کردنشان شود. مانند تایید و تصویب مادر. مشورت و نظر پدر. با لحظاتی که کارها را بدون نظر خواهی. خودشان انجام میدهند. جابه جا میگردد.فرندان پس از گذشت زمان. هنگامی که نیروی جوانی را ازدست میدهند . قلبشان ضعیف میشود. آنچه را برآنان گذشته است درک میکنند. سرگذشت ها و همه ی دست آوردهایشان روی سرگذشتهای پدر و مادر قرار میگیرد. سنگ بر روی سنگ. در زیر آب ها ی جویبار زندگیشان.))