داستانش رو لو نمیدم. به نظرم از اواسط کتاب داستان جذاب تر میشه، این یه کتاب در مورد خود ویرانگری هست ونه خودسازی واعتقاد داره این ویران شدن و این ازدست دادن  شما رو به کمال میرسونه . فلسفه ای که پشتشه مو به تن آدم سیخ میکنه. اینکه وقتی درست هیچی برای ازدست دادن نداری. اون لحظه دقیقا زمانی هست که آزاد شدی. همه چیز رو به متلاشی شدن میره و شخصیت اصلی داستانم سعی میکنه به این فرآیند سرعت ببخشه. تو این کتاب نفرت نسبت به پولدار های بی غم موج میزنه. آدمایی که دلشون میخواد با پولشون همه چی رو بخرن  وهمه چی رو به دست بیارن و تو دلت میخواد وقتی هیچی برای ازدست دادن  نداری پس لااقل بتونی بهشون ضربه بزنی. کتابی مخالف مصرف گرایی. تو یه قسمت از کتاب میگه مردها و زن های جونی که حاضرن  جانشان رو فدای چیزی کنند. تبلیغات رسانه ها باعث شده این آدم ها مدام دنبال اتومبیل یا لباس هایی باشند که اصلا نیازی به آن ها ندارند. چند نسل است که آدم ها شغل هایی دارند که از آن متنفرند و تنها دلیلی که ول شان نمی کنند. این است که بتوانند چیزهایی بخرند که به هیچ دردشان نمی‌خورد. ودر آخر چه ایده عجیبی رو دنبال میکنه. تباهی

نابودی این تمدن 

آرزوی رسیدن به همون نقطه شروع و ابتدایی که هرکس برای نیاز روزانه اش تلاش میکنه. تصور کن در وسط بزرگ راه یک گوزن رو شکار میکنی و از هوای به دور از هر آلودگی لذت میبری. درست جایی که دیگه هیچ ماشینی تو خیابون نمی بینی و کت وشلوار ها ولباس های شب زنونه پشت ویترین مغازه ها خاک میخوره. همه این افکار مطرح شده یا شاید وحشتناک  از یه ذهن خسته نشات میگیره 

که از کاری که انجام میده به فرسودگی رسیده. شاید از این همه تکرار

درحسرت یک خواب راحت 

شاید اولش از دیدن مصیبت دیگران یا آدمای رو به موت به آرامش برسه. شایدبعدها از داغون شدن صورت و چهرش به آرامش برسه ولی درنهایت از داغون شدن جهان اطرافش لذت میبره و ساختن یه ارتش مخرب به نوعی به آرزوش تبدیل میشه. پروژه ای که آدمیزاد رو مجبور می‌کنه به خواب زمستونی بره تا زمین دوباره احیا بشه.