۵۳ مطلب با موضوع «کتاب ها» ثبت شده است

جنایات و مکافات



داستان دانشجوی 23 ساله ای به اسم راسکولنیکف  .که به خاطر خلا اخلاقی که در جامعه احساس میکنه . به این فکر میره که چرا خودش یه معیار اخلاقی  نسازه و برپایه اون عمل نکنه.  بنابر انگیزه‌های پیچیده‌ای،پیر زن رباخواری رو همراه با خواهرش که غیرمنتظره به هنگام وقوع قتل در صحنه حاضر می‌شن، می‌کشه و پس از قتل خودش رو ناتوان از خرج کردن پول میبینه و میره پول رو زیر یه سنگ پنهان میکنه و حتی به داخل کیفم یه نگاه نمی ندازه . از این حادثه به بعد به مرور به جنون کشیده میشه ومدام حرفا و رفتارش رو چک میکنه که جلوی کسی سوتی نده  غافل ازا ینکه جنون خودش در آخر کار دستش میده .

 

انگیزه هاش خیلی پیچیده بود .چون از روی فقر و نداری دست به قتل نزد . میخواست ببینه اون ابر انسان نیچه هست یا نه .کسی تومایه های رابین هود .یه پیرن ربا خوار که سودی برای کسی نداره فدا میشه و در نهایت با پولی که ازش به دست میاد میشه به زندگی خودش و دیگران سر وسامان بده ..

 

خونی ریخته میشه . و سودی بزرگ به بقیه میرسه. فقط نیاز به یه جسارت و شجاعت اولیه  هست  .تو بعضی قسمت های کتاب خودش رو با ناپلئون مقایسه میکنه . تو قسمت های دیگه ای از کتاب در مورد نیوتن و کپلر صحبت میکنه که این آقایان به قدر ی هدف بزرگی داشتن که  در راه رسیدن به اون هدف و کشفیاتشون  اگه 100 نفرم فدا میکردن بازم این کار ارزشش رو داشت . مردم رو به2دسته تقسیم میکنه . عادی و غیر عادی . گروه زیر دستان که همون مردم عادی هستن . یعنی آن هایی که فقط کارشان تولید مثل هست . وگروه زبردستان . یعنی آن هایی که قریحه وموهبتی دارن  در محیطی میتوانند حرف و سخن تازه ای بزنند .دسته اول بنا به فطرت محافظه کارند . حامی وضع موجودند . رام و مطیع و گوشه به فرمان اند و دوست دارند مطیع باشند . گروه دوم کسانی هستند که قانون را زیر پا میزارند . همه از دم ویرانگر و قانون شکن اند یا بسته به استعداد و قابلیتشان . گرایش های ویران گرانه دارند  و به نظرش همه رهبران و پیشوایان از عهد دقیانوس تا زمان خودش بدون استثنا مجرم بودن . دقیقا به این دلیل که قوانین مقدس و ریشه دار آبا ء و اجدادی را زیر پا گذاشتن  واگه پاش میفتاد از خون و خون ریزی و کشتار مردم بی گناهی که غیورانه از رسوم آبا ء و اجدادشان دفاع میکردند هم ابایی نداشتند . لپ کلامش هم این بود همه کسانی که حرف تازه ای داشتند فطرتا باید مجرم و خلاف کار باشند وگرنه کاری از پیش نمی بردن و در جا میزدن چون  یه جورایی باید پیرو قوانین میبودن و حد و مرز قبلی برای خودشون مشخص میکردن در این صورت نظریه جدید و یا حرف تازه ای نمی توست پا به عرصه بزاره . یه بحث دیگه که مطرح میشه اینه که پس عذاب و جدان نمی گیرن ؟

که جوابش رو این طور میده  که به شرطی برای تحقق آمالش مطلقا ضرورت داشته باشه و خیر و صلاح بشیریت هم هم به تحقق این آمال بستگی داشته باشه. اگه وجدان شما اشتباهی رو حس نکنه پس در نتیجه عذابی در کارنیس . در ثانی تو یه قسمت دیگه از حرفاش میگه خب اگه برای قربانیاشون عذاب وجدان دارن بهتره بکشن. روح های عمیق و حساس همیشه رنج بزرگی رو با خودشون به همراه میبرن .یه قسمت از کتاب رو واقعا دوست داشتم مخصوصا جایی که به معشوقه اش میگه من یه شپش رو کشتم . و در ادامه حرفاش به این نتیجه میرسه که خودشم در واقع همون شپشه که از کشتن این جور موجودات نفرت انگیزی دچار جنون شده .

کتاب خوبی بود من  هنوز بعد خوندنش بعضی شبا بهش فکر میکنم .خیلی پیچیده بود . در ثانی اگه قرار باشه در خلا اخلاقی موجود هر کسی یه نظریه بسازه و شروع کنه به عمل کردن بهش نتیجش میشه درست شدن یه سری گروهک که به اسم  حقی که از اول خلقت و جود نداشته به جون هم میفتن . در واقع تعادل این دنیا درسرشت ناعادلانه و پر از دردش هست و شما چه جز دسته اول باشید و چه جز دسته دوم. نتیجه تغییری نمی کنه


  • l0vebook ..
  • پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷

ناتور دشت




یه رمان نوجوان پسند دیگه


داستان در مورد هولدن کالفید 17 سالس که چند درس نمره قبولی نمیاره . وقراره از مدرسه شبانه روزی اخراجش کنن ولی به دلایلی که در ادامه داستان براش پیش میاد . یک شب تصمیم میگیره قبل از اینکه نامه اخراج شدنش به دست خانوادش برسه .مدرسه رو ترک کنه و بره  چند روز برای خودش یه  چرخی بزنه  ..

اگه به صورت کلی نگاه کنیم ممکنه  همه چی خیلی ساده به نظر برسه . ولی ازش یه سری چیزا میشه بیرون کشید .شخصیت هولدن خیلی جالب بود . تقریبا به هر چیزی که نگاه  میکرد موجب افسردگیش میشد .اینکه همه سعی میکنند احساسات واقعی خودشون رو مخفی کنند. وهر کسی زور میزنه برای اینکه خودش نباشه  تا مورد قبول دیگران باشه و وقتی  میخوای خودت باشی از جامعه طردت میکنن . به عبارتی هولدن از اون دسته از آدما بود که نمی تونست هم رنگ جماعت بشه برای همین این باعث میشد بیشتر آدما ی اطرافشو چاچول باز ببینه . خندم میگره یه عده این کتابو خونده بودن میگفتن جریان داستان در مورد یه نوجون لات هست در صورتی که به نظرم بیش از حد روح لطیفی داشت که  فساد جامعه و فقر روش اینقدر فشار میاورد .


  • l0vebook ..
  • پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۷

ظلمت آشکار

ظلمت آشکار

کتاب در مورد خود نویسنده است که دچار افسردگی شده و اینکه چه جور تونسته  با افسردگیش کنار بیاد .در کل از اون دسته از کتابا نیست که بخواد راه خاصی برای مقابله با افسردگی بهتون نشون بده . بیشتر  روایت احساسات درونی ویلیام استایرن در طول بیماری افسردگیش هست . فکر میکنم تو کل کتاب داشت سعی خودش رو میکرد به نحوی به مخاطب بفهمونه .نسبت به یه فرد افسرده باید همون حسی رو داشته باشی که نسبت به یه نفر با بیماری جسمی آشکار داری . که خب جامعه متاسفانه درست برخورد نمی کنه و توقع داره مثل یه آدم عادی بخندی و برخورد کنی !خود ویلیام استایرن در این مورد میگه((باید به رغم رنجی که مغزش را میبلعد.قیافه کسی را بگیرد که با وقایع روز مره و معاشرت با دیگران مشغول است. باید سعی کند با دیگران 

خوش وبش کند. به سوال ها پاسخ دهد . اگاهانه سر بجنباندوابرو در هم بکشدوحتی-پناه بر خدا- لبخندی بزند. ولی همین تلاش برای گفتن چند کلمه حرف ساده عذابی علیم است))

به نظرم نه تنها افسردگی بلکه همه درد  های روحی وروانی عذاب سختی به آدم وارد میکنه . از یه لحاظ مثل این میمونه که افتادی تو یه باتلاق . از طرف دیگه وقتی ناتوانی خودت رو  در عدم رهایی میبینی .اعتماد به نفست کم کم خراب میشه و ناامیدی که انتظارش رو داشتی روز به روز وخیم تر از گذشته خودش رو نشون میده. و به دور از همه این سختی ها .درد ناک ترین قسمت این مسعله در جایی خلاصه میشه که دیگران باتلاقی که شما درش گیر افتادین  اصلا نمی بینن  .  بیشتر مردم کسایی رو که خودکشی میکنن باز خواست میکنن.در صورتی که همون طور که بعضی از بیماری های ناعلاج به مرگ ختم میشه . گاهی برخی افسردگی ها در نوع شدیدش به خودکشی میرسه . که  این قسمت از کتاب به خوبی توصیفش کرده(( رنج افسردگی شدیدبرای کسانی که به آن مبتلا نیستند کاملا تصور ناپذیر است.و در بسیاری از موارد انسان را میکشد. چون اندوه وعذاب آن را نمیشود تحمل کرد. پیش گیری از بسیاری از خودکشی ها فقط در صورتی میسر است که آگاهی عمومی نسبت به طبیعت این رنج میسر شود. عده ای از مردم از طریق گذر درمانگر زمان . ودر خیلی موارد به وسطه دارو ودرمان و بستری شدن از افسردگی جان سالم به در میبرند. که شاید تنها مهبت ان باشد.ولی آن خیل عظیم غم انگیزی که مجبورند خود را به دست نابودی بسپارند. همان قدر شایسته سرزنش اند که قربانیان سرطان لاعلاج.))

 یه قسمت دیگه از کتاب به یه جمله از کامو اشاره میکنه که :فقط یک مسعله جدی فلسفی وجود داردوآن خودکشی است . قضاوت در مورد اینکه زندگی ارزش زیستن دارد یانه.برابر است با پاسخ دادن به این اساسی ترین سوال فلسفی.

در ضمن عکس رو ی کتاب ظلمت آشکار .یکی از آثار ونسان ونگوگ   به اسم( شب پرستاره )است. خود ونگوگ هم افسردگی شدیدی داشت . چیزی که جالب هست در موردش موضوع بریدن گوش سمت چپش وکشیدن خودنگاره از خودش در اون وضعیته 

جا داره اینجا از نویسنده های  معروفی که دست به خودکشی زدن هم یادی کنیم(ارنست همینگوی-جان کندی تول-رومن گاری-ویرجینیا وولف و صادق هدایت  )


  • l0vebook ..
  • سه شنبه ۳ بهمن ۹۶

وقت نویس



وقت نویس

نوشته:میچ آلبوم

یه کتاب فوق العاده دیگه از میچ آلبوم در مورد زمان که روایت سه شخصیت رو میکنه که داستانشون با هم تلاقی پیدا میکنه

پدر زمان . دختری به اسم سارا لمون و پیرمردی به اسم ویکتور

ویکتور پیرمرد ثروتمندی  که به دنبال خریدن زمان برای خودش هست  تا از بیماری سرطان پیشرفتش  که در آخر منجر به مرگش میشه فرار کنه و سارا دختر نوجونی که به این نتیجه میرسه زمان زیادی در اختیار داره که به دردش نمی خوره و در این گیر و دار پدر زمان به دنبال راهی برای به کمک بهشون برای رهایی خودش از جاودانگی که این قضیه هم به خودی خود داستانی داره  . کتاب فوق العاده ای بود واقعا اگه بخوام بیشتر ازاین توضیح بدم داستان رو خراب کردم . جواب یکی از سوال های مهم زندگیم رو با این کتاب گرفتم با اینکه موضوع کتاب تخیلی بود و لی افکار ویکتور تا حدودی افکار منم بود . اینکه در اینده نه چندان نزدیک مرگ رو میشه دور زد و از نو شروع کرد وهمه ما قربانی  علمی هستیم که هم اکنون در دسترس نیست . ولی چیزی که فکرم رو زیاد مشغول خودش نکرده بود این مسعله بود بشر 200یا 300 ساله دیگه . با منی که الان دارم زندگی میکنم هم از لحاظ ظاهرو هم از نظر احساسات خیلی تفاوت خواهد کرد  و چه بسا چیزی رو که ما امروز احساس و درک میکنیم برای اون ها قابل درک  کردن نباشه . بهتره در این مورد قسمتی از خود کتاب رو بزارم

 «این ها چه کار می کنند؟» - «خاطرات تو را تماشا می کنند.» - «چرا؟» - «تا احساس کردن را به خاطر بیاورند.» ( دیالوگی است میان ویکتور و پدر زمان، پدر زمان تصاویری از آینده به ویکتور نشان می دهد و ویکتور در مورد آنچه می بیند سوال می کند.)

مثل این میمونه جاودانگی رو به من بدن ولی چه فایده ای داره با افرادی سر وکار داشته باشم که برام حکم  آدم فضایی رو در بهترین حالت و در بدترین حالت من براشون مثل یک انسان نخستین باشم . گونه ای قدیمی برای پژوهش های جدید . اگه از نظر جسمی سالم باشی تو جایی مثل باغ وحش در معرض تماشا میزارنت و اگه مثل ویکتور از نظر جسمی نا کارآمد باشی مغز و افکارت رو در معرض عموم میزارن تا شاید به نقل کتاب احساس ازدست رفتشون رو دوباره به یاد بیارن ولی در هرصورت تو چیزی به دست نمیاری تمام تصورات از شروع دوباره به  فراموشی سپرده میشه .

واما شخصیت ساراهم بهش خوب پرداخته شده بود . کاملا برای من قابل لمس بود و شاید دیالوگ هایی که با پدر زمان رد و بدل میکنه در مورد تنهایی . باعث بشه  به این فکر فرو بری اگه احساس تنهایی میکنی . حتما جایی تو این کره خاکی چه در افسانه و چه در واقعیت کسی وجود داره که بیش از تو تنهاس ولی از زندگی دست نمی کشه..

یه تیکه دیگه از کتابم که به نظرم خیلی جمله پرمعنایی داشت  این قسمت ((اما صدمه زدن به خودمان  برای به درد آوردن دل دیگران فقط فریادی است برای دوست داشته شدن))

وحالا در ادامه جمله بالا یک نامه خودکشی رو دقیق یادم نیس تو کجا خوندم ولی نوشته بود((به سمت پل میروم.. اگر در مسیر حتی یک نفر به من لبخند بزند. نخواهم پرید..)) ودر آخر

چقدر خوب بود کسایی که شکست عشقی میخورن و برای دوست داشته شدن دوباره به وسیله طرف مقابلشون  حتی به قیمت نابود کردن خودشون دست به خودکشی میزنن .  اینقدر خوش شانس بودن که پدر زمانی در کنارشون داشتن  که زمان رو جلو میبرد تا شاید مثل شخصیت های این داستان باور کنن  کسایی اطرافشون وجود دارن  که با اینکه اصلا متوجه شون نشدن  خیلی بیشتر از کسی که براش خودکشی کردن .دوستش داشتن و شاید وقتی بعد مرگش دید معشوقش خم به ابرو نیاورد و راحت به زندگیش ادامه داد پی به این فریاد بی ثمر برای دوست داشته شدن ببره  .!

   قسمت هایی از کتاب                                                                  

1 وقتی زندگی را اندازه می گیرید، آن را زندگی نمی کنید


2هر کاری که انسان امروز می کند تا موثر باشد، برای پر کردن زمان است. اما رضایت بخش نیست. فقط برای کار بیشتر تشنه ترش می کند. انسان می خواهد زندگی اش مال خودش باشد. اما هیچ کس مالک زمان نیست


3با زمان بی پایان، هیچ چیز ویژه نیست. بی هیچ فقدان و فداکاری، نمی توانیم از آنچه داریم قدردانی کنیم


4دلیلی دارد که خداوند روز های مارو محدود کرده

((چرا؟))

تا هر کدامش با ارزش شوند



 5هیچ وقت خیلی زود یا خیلی دیر نیست. هر وقت قرار باشد وقتش  است


   6گاهی وقتی از عشقی که انتظار دارید برخوردار نشوید . با ابراز علاقه حس میکنید آن را دریافت کرده اید.

 7می توانست هر چیزی را بخواهد از دنیای جدید بگیرد . اما کسی که بتواند هر چیزی را به دست بیاورد بیشتر چیزا راضی اش نمی کند وانسان بدون خاطره فقط پوسته ای تو خالی است


8ما همه آرزوی چیزی را داریم که از دست داده ایم. اما گاهی یادمان میرود چه چیزی داریم.


9پدر زمان متوجه شد دانستن چیزی با فهمیدنش فرق دارد.

 10 سارا احساس پوچی و بی ارزشی میکردامیدی به درست شدنش نبود ووقتی امید نبود. زمان به کیفر بدل میشد


11((تو سال های زیادی در پیش داشتی.))

نمی خواستم شان

((اما آن ها تو را میخواستند. زمان چیزی نیس که پسش دهی. شاید درست لحظه ای بعد پاسخی باشد به دعایت. نپذیرفتنش رد کردن مهم ترین بخش آینده است))

چی هست؟

((امید))

فکر میکردم به پایان رسیدم

((پایان مال دیروزها استه نه فردا ها.))


12ما صدایی که جهان ایجاد میکند نمی شنویم. البته مگر اینکه متوقف شود .بعد وقتی شروع شود به ارکستری می ماند

 صدای امواج. زوزوی باد. ریزش باران . جیغ پرندگان در سراسر جهان. زمان از سر گرفته شد و طبیعت خواند


13سعی کنید زندگی ای را بدون ثبت وقت تصور کنید. احتمالا نمی توانید . شما ماه . سال و روز های هفته را میشناسید. ساعتی روی دیوار و یا داشبرد ماشینتان هست .جدول زمانی. تقویم . ساعتی برای شام ویا تماشای فیلم دارید

با این حال همه در اطراف شما به ثبت وقت بی توجه اند. پرنده ها دیرشان نمی شود . هیچ سگی ساعتش را نگاه نمی کند. گوزن ها دلواپس فراموش کردن تولد هانیستند

فقط انسان زمان را اندازه می گیرد

فقط انسان ساعت را اعلام میکند 

 وبه این دلیل فقط انسان از ترسی فلج کننده رنج میبرد که هیچ موجود دیگری تحمل نمی کند 

ترس تمام شدن وقت


14بچه ها همان طور که بزرگ میشوند به طرف سرنوشت شان کشیده میشوند


انسان به ندرت از قدرتش آگاه است

  • l0vebook ..
  • شنبه ۱۶ دی ۹۶

پنج نفری که در بهشت ملاقات می کنید


پنج نفری که در بهشت ملاقات می کنید

نوشته:میچ آلبوم

 

داستان در مورد پیرمرد هشتاد و سه ساله ای به اسم ادی که مسعول حفاظت از وسایل پارک تفریحی است  و در روز تولدش یکی از این وسایل خراب میشه .در حالی که سعی در درست کردنش داره بر اثر سانحه ای میمیره . و پس از این اتفاق باید 5 نفر رو ملاقات کنه که به نحوی بر زندگیش اثر گذاشتن یا اون نا خواسته و بدون آگاهیش بر زندگیشون اثر گذاشته . داستان خیلی جالبی بود و کشش خوبی هم داشت و شما شخصیت ادی رو از کودکی تا جوانی ودر آخر پیری به خوبی میتونستید ترسیم کنید  . خیلی ها فکر میکنن بهشت یا جهنم یا اون دنیا محلی برای پس دادن کارهایی که هم اکنون داریم انجام میدیم ولی یه مورد جالب در این کتاب دید میچ آلبوم به زندگی پس از مرگ بود که ادی برای کارهایی که کرده بود قرار نبود تقاص پس بده یا مجازات بشه بلکه فقط قرار بود آگاه بشه و وقتی از تمام جریانات پشت صحنه زندگیش آگاه شد یه حالت سبکی بهش دست داد و معنای واقعی بهشت رو احساس کرد. این کتاب تو بعضی قسمت ها من رو یاده کتاب ((برای یک روز بیشتر)) از همین نویسنده انداخت . لابه لای کتاب نامه های مادر چارلی بود  که با بزرگ شدن چارلی همراه بود .تو این کتاب هم بخش هایی از کتاب مربوط به جشن تولد های دهه های مختلف عمر ادی بود که براش خانواده  می گرفتن تا آخرین جشن تولدش به تنهایی وبدون حضور خانوادش  و مرگش با یک وسیله تفریحی.یا شباهت دیگری هم که دوباره  این کتاب با  کتاب(برای یک روز بیشتر ) داشت.چارلی  بود که در طول زندگیش نسبت به کارا ی مادرش آگاهی چندانی نداشت  تا وقتی به حالت نیمه هوشیاری رفت و مادر مرحومش رو ملاقات کرد و پشت پرده  کار های مادرش براش آشکار شد .

تو این کتاب رو این مسعله خیلی تاکید شده که  یه نفر رو نمیشه با کاراش در همون لحظه قضاوت کرد و شاید حضور 5نفری که در زندگیت با کاراشون بر روی زندگیت به نحوی تاثیراتی گذاشتن که در اون زمان موقعیت خوبی پیش نیومده که بتونن دلیل کارهای خودشون رو توضیح بدن . برای هرکسی ضروری و وواجب باشه  تا به بهشتی سوار بر موج  آرامش  برسه:)


 قسمت هایی از کتاب     

1-(( که هیچ کاری اتفاقی نمیشود. که ما همه به هم صل هستیم. که تو نمی توانی یک زندگی را از زندگی دیگری جدا کنی. همان طور که نمی توانی نسیم را از باد جداکنی))

2-((عدالت . برزندگی و مرگ حاکم نیست. اگرچنین بود هرگز هیچ انسان خوبی در جوانی نمی مرد.))

3-((بیگانه ها صرفا آشنایانی هستند که تو هنوز هم باید آنان را بشناسی.))

4-((هیچ زندگی بیهوده نیست . تنها زمانی که ما به هدر می دهیم . زمانی است که تصور می کنیم تنها هستیم.))

5-(( جون . گوش کن چی می گم .جنگ بازی نیس اگر باید تیر اندازی کنی . تیرتو بندازمی فهمی؟فکر نکن گناه کردی . شک نکن. پشت سرهم تیر بنداز و فکر نکن به کی داری تیراندازی می کنی. کی رو داری میکشی یا چرا.

می فهمی؟تو که دلت نمی خواد به خونه برنگردی پس فقط تیربنداز. فکرشو نکن.))

((فکر کردنه که تورو به کشتن میده))

6-((مردن؟ پایان همه چیز نیست. ما خیال می کنیم پایان است. به هر حال . آنچه بر روی زمین اتفاق می افتد فقط آغاز است.))

ادی سر در گم شد .

سروان گفت :( تصور میکنم این مانند مسعله آدم وحوا در کتاب مقدس است. مگر نه؟اولین شب زندگی آدم بر روی کره خاکی؟ وقتی دراز می کشد تا بخوابد؟  او تصور میکند همه چیز تمام است.

اینطور نیست؟او نمی داند خواب یعنی چه؟او چشمانش بسته است و گمان میکند دارد این دنیا را ترک می گوید.

این طور نیست؟

((در حالی که این طور نیست.او صبح بعد از خواب بیدار میشود و دنیای تازه ای دربرابرخودش میبیند که باید درآن زندگی کند. اما حالا چیز دیگری هم دارد. او دیروز خودش را هم دارد.))

سربازآنطور که من میفهمم. ما به این دلیل اینجا می آیم . بهشت چنین چیزی است. تو در اینجا معنای دیروز هایت را درک میکنی.))

7-(( از خود گذشتگی . ایثار. تو ایثار کردی. من ایثار کردم.ما همه فداکاری و ایثار میکنیم. اما تو از ایثار خودت خشمگین بودی . دایم به چیزی که از دست داده  بودی فکر میکردی . توآن را درک نکردی. ایثار و از خود گذشتگی پاره ای از زندگی است. قرار است باشد. چیزی نیست که افسوسش را بخوری. ایثار چیزی است که خواستار آن هستی. آن را میطلبی. فداکاریهای کوچک . فداکاریهای بزرگ. مادری کار میکند تا فرزندش بتواند به مدرسه برود. دختری به خانه پدرش میرود تا از پدر بیمارش مراقبت کند.

((نکته این است . بعضی اوقات . وقتی چیز ارزشمندی را فدا می کنی. در واقع آن را از دست نمی دهی . تو فقط آن را به فرد دیگری میسپاری.))

8-همه پدر ومادرها به فرزنداشان آسیب می زنند. این اجتناب ناپذیر است.

((جوانی)) مانند شیشه ای پاک ودست نخورده. نقش دستهایی را که به آن زده میشود. جذب می کند . بعضی پدر و مادر ها آنرا لک وکثیف میکنند. بعضی ها به آن ترک می اندازند. عدهای دوران کودکی را خرد و متلاشی و به تکه های کوچک. تیزوناهموار تعمیر ناشدنی . بدل میکنند.))

9-((تو به چیزی عادت میکنی . مردم به تو عتماد میکنند. روزی از خواب بیدار میشوی ونمی توانی سه شنبه را از پنج شنبه تشخیص دهی. داری همان کار کسالت بار همیشگی را انجام میدهی.))

10-((برخوردها و رفتار ها همیشه آن چیزی نیستند که به نظر می رسند.))

((ادی. عشق گشده باز هم عشق است. آن عشق شکل دیگری پیدا میکند.همین. 11-

تو نمیتوانی لبخندش را ببینی. یا غذا برای او بگیری. یا موهایش را پریشان کنی. یا بااو در جایی پایکوبی کنی.اما وقتی آن حسها ضعف میشود.حس دیگری اوج میگیرد.خاطره.

خاطره یار تو میشود. تو آن را میپرورانی. آن را نگه می داری.توبا آن پایکوبی میکنی.))

او افزود:(زندگی باید پایان گیرد. عشق نباید به پایان رسد.))

12-((این نکته را از من یاد بگیر. نگه داشتن خشم. سم است.آن سم تو رااز درون از بین می برد. ما تصور میکنیم تنفر سلاحی است که باآن به شخصی که به ما آزار رسانده است حمله می کنیم. درحالی که تنفر تیغه قوس داری است. آن آزاری که باآن می دهیم به خودمان برمی گردد.

((عفو کن ادوارد.ببخش.آیا سبکباری ابتدای ورودت به بهشت را به یاد داری؟))

ادی آن احساس را به خاطر داشت. به خودش گفته بود درد م چه شد؟

((به ااین دلیل است که هیچ کس با خشم زاده نمیشود. ووقتی کسی می میرد. روح از خشم آزاد میشود. اما. حالا. اینجا. برای حرکت وپیشرفت.باید دلیل آنچه که احساس میکردی.و چرا دیگر نیاز نداری آن را احساس کنی . بدانی.))

13.(( وقتی میفهمی سکوت شکستنی نیست. تحملش دشوار تر میشود.))

14.((پیش از آنکه شروع به کشتن یکدیگرکنیم. آرزویم این بود که ببینم دنیای خالی از جنگ چگونه دنیایی است.))

15((پدر و مادر ها  در واقع فرزندانشان را رها میکنند . بنابراین.فرزندان نیز آنان را رها میسازند. از آنان جدا میشوند. به این جدایی ادامه میدهند . لحظاتی که باید صرف توجیه شدن و روشن کردنشان شود. مانند تایید و تصویب مادر. مشورت و نظر پدر. با لحظاتی که کارها را بدون نظر خواهی. خودشان انجام میدهند. جابه جا میگردد.فرندان پس از گذشت زمان. هنگامی که نیروی جوانی را ازدست میدهند . قلبشان ضعیف میشود. آنچه را برآنان گذشته است درک میکنند. سرگذشت ها و همه ی دست آوردهایشان روی سرگذشتهای پدر و مادر قرار میگیرد. سنگ بر روی سنگ. در زیر آب ها ی جویبار زندگیشان.)) 

  • l0vebook ..
  • جمعه ۱۵ دی ۹۶

سه شنبه ها با موری


سه شنبه ها با موری

نوشته :میچ آلبوم   

 

سه شنبه ها با موری . کتابی براساس واقعیت . وموضوع داستان در رابطه با میچ آلبوم و استاد پیرشه که مبتلا به بیماری کشنده  و زجر آور (ای. ال. اس) شده و به زودی قراره  بمیره  و میچ هر سه شنه بهش سر میزنه و در مورد  موضوعاتی مثل مرگ. بخشش. ازدواج . پول و غیره حرف میزنن .  شخصیت موری  ستودنیست. با این که در شرف مرگ به سرمی بره. اما این موضوع رو به راحتی  پذیرفته ومیخواد تا فرصتی هست از این اندک زندگی با  همه محدویتی که براش وجود داره لذت ببره . با بقیه در ارتباط باشه و به درد و دل هاشون گوش بده . چراکه زندگی رو در محبت کردن و مورد محبت واقع شدن از طرف دیگران میدونه . شاید هر کس دیگه ای جای موری بود  با خودش فکر میکرد .من به قدر کافی مشکلات دارم و رنج میکشم که نخوام به حرف ها و درد دل. بقیه گوش بدم ولی موری در این مورد حرف قشنگی میزنه :(( چرا فکر میکنی برایم تا این اندازه مهم است که مساعل دیگران را بشنوم؟آیا این همه درد و رنجی که دارم کافی نیست ؟بی تردید کافیست. اما وقتی از خودم چیزی به دیگران میدهم. احساس میکنم زنده هستم. اتومبیل و خانه ام را به کسی نمی دهم اما وقتی لحظاتم را صرف دیگران میکنم. وقتی میتوانم لبخند بر لبان کسی بنشانم. احساس سلامتی میکنم . ببین دلت به تو چه میگوید وقتی به خواسته ان رفتار کردی ناراضی نمی شوی. غبطه نمی خوری. دلت هوای چیزهای دیگری نمی کند . در انچه در این رهگذر گیرت می اید غرق میشوی.))

قسمت هایی از کتاب                                                     

1-(میدانی میچ اشکال برسر این است که همه عجله دارند. مردم به معنایی در زندگیشان نرسیده اندو به همین                                                             دلیل پیوسته شتاب دارند که آن را بیابند. به فکر اتومبیل بعدی.خانه بعدی وشغل بعدی هستند. بعد میبینند که اینها مقولاتی تهی و بی معنا  هستند از این رو به دویدن ادامه میدهند)

2-(در جنگل های بارانی امریکای جنوبی . قبیله ای به نام دسانا وجود دارد که افرادش دنیا را انرژی ثابتی میپندارند که میان همه مخلوقات جاری است. بنابراین هر تولدی باید مرگی را به همراه داشته باشد و هر مرگی تولدی در پی دارد .این انرژی دنیا دست نخورده باقی میماند.

مردم در این قبیله معتقدند که وقتی برای تامین غذا به شکار میروند . هر حیوانی را که میکشند حفره ای در چاه ارواح ایجاد میشود. که ارواح شکارچیان پس از مرگشان ان حفره ها را پر میکنند . اگر مرگی وجود نداشته باشد . پرنده و ماهی متولد نمی شوند . این باورشان را دوست دارم . موری هم نظر مرا دارد . به نظر می رسد هرچه به خداحافظی نزدیک تر میشود . بیشتر احساس میکند که ما جملگی مخلوقات یک جنگل واحد هستیم . انچه را ار ان برمیداریم باید از نو تامین کنیم.

میگوید :( این منصفانه است)

 

3-( من برای نسل شما متاسفم . در این فرهنگ . رسیدن به روابط زناشویی از این جهت مهم است که فرهنگ ما این نیاز را براورده نمی سازد.اما بچه های بیچاره امروز یا بیش از اندازه خود خواه هستند که تن به یک رابطه عاشقانه نمی دهند یا به عجله ازدواج مکنند و شش ماه بعد هم طلاق میگیرند .نمی دانند از یک همسر چه انتظاری باید داشته باشند . خودشان راهم نمیشناسند . نمی دانند که کیستند . با این حساب از کجا بدانند که با کی ازدواج میکنند؟))

4-(مردن یک امر طبیعی است . علت این همه سر وصدایی که پیرامون ان به راه می اندازیم این است که خودمان را بخشی از طبیت نمی دانیم.فکر میکنیم چون انسان هستیم. ورای طبیعت هستیم.اما نیستیم هر چه متولد بشود میمیرد))

(مرگ به زندگی خاتمه میدهد . اما رابطه باقی می ماند)

5-(این بیماری به سروقت روح من امده . در خانه ام را می زند اما نمی تواند به روح من چنگ بیاندازد . در نهایت جسمم را از ان خود میکند . به روحم نمی رسد)

6- ((آیا برایت از کشمکش اضداد حرف زده ام؟زندگی مجموعه ای از فراز نشیب هاست دلت میخواهد کاری بکنی اما مجبوری کار دیگری انجام دهی . از چیزی ناراحتی اما میدانی  که نباید باشی

چیزهایی را امر مسلم میپنداری و این در حالی است که میدانی هرگز نباید چیزی را امر مسلم فرض کنی. کشمکش اضداد به کشیدن  یک لاستیک می ماند  همه جایی در این میانه زندگی میکنیم . ))

می گویم به یک مسابقه کشتی شباهت دارد

((مسابقه کشتی؟))بعد می خندد

((بله میتوانی زندگی را این گونه توصیف کنی))

می پرسم حالا چه کسی برنده میشود؟

تبسمی میکند . چشمانش تابی میخورد . دندان های کج شده اش خودی نشان میدهد

((عشق برنده میشود . برنده همیشه عشق است))

7- بسیاری از کسانی که به دیدن من می ایند شاد و خوشبخت نیستند

چرا؟

((به این دلیل که فرهنگ ما به گونه ای نیست که به مردم احساس خوشبختی بدهد . ما بد آموزی میکنیم. آموزش اشتباه میدهیم و باید خیلی قوی باشی که اگر متاع این فرهنگ را نمی پسندی خریدار ان نشوی. فرهنگی از ان خود ابداع کن. اغب مردم از این کار عاجزند. به مراتب ناخشنود تر ازمن هستند . ناخشنود تر ازمن حتی در این شرایطی که دارم به سر می برم

ممکن است در حال مرگ باشم اما سرشار ازمهر و عشق هستم پیرامونم پر از کسانی است که به مهر نگاهم میکنند چند نفر را سراغ داری که بتوانند همچو حرفی  بزنند؟)) 

8-((بسیار خوب. داستان درباره یک موج کوچک در آب  های اقیانوس است. دوران خوشی را تجربه میکند . از باد و از هوای تازه و پاک بهره می برد. تا این که چشمش به موج های دیگری می افتد که جلوتر از او به ساحل می کوبند و متلاشی می شوند.

((موج می گوید :آه خدای من چه وحشتناک است. ببین چه سرنوشتی انتظارام را میکشد!

((کمی بعد موج  دیگری از راه می رسد.موج اولی را می بیند . غمگین به نظر می رسد به او می گوید:چرا اینقدر غمگینی؟

((موج اولی می گوید :متوجه نیستی . همه ما متلاشی خواهیم شد. همه ما موج ها قرار است که نیست شویم. وحشتناک نیست؟

((موج دومی می گوید: نه متوجه نیستی. تو موج نیستی. تو بخشی از اقیانوس هستی.))

9-((میچ داری فکر میکنی.اما دل کندن و منفصل شدن بدین معنا نیست که نگذارید تجربه ای به شما نفوذ کند. برعکس. اجازه می دهید تا عمیقا تجربه کنید. تنها این گونه است که به دل کندن می رسید.))

متوجه منظورتان نیستم.

(( هر احساسی را که می خواهی در نظر بگیر. عشق به یک زن. یا احساس اندوه به خاطر یکی از عزیزان و یا شرایطی که من دارم. هراس و تالم از یک بیماری مهلک. اگر نگذاری که این احساس رابه طور کامل تجربه کنی. هرگز به انفصال نمی رسی. نمی توانی دست بکشی. دل بکنی . در واقع گرفتارترازآ ن هستی که بترسی. از درد می ترسی . از اندوه می ترسی . از آسیب پذیری ملازم عشق می ترسی.

((اما اگر در این احساسات غرق شوی . اگر به درون این احساسات  شیرجه بروی .آن را به طور کامل تجربه می کنی. میدانی که درد چه معنایی دارد . می دانی که عشق چست. می دانی اندوه کدامست.

تنها در این صورت است که می توانی بگویی بسیار خوب . این احساس را شناختم . حالا می خواهم برای لحظاتی از این احساس منفصل شوم.))

10-((می دانم فکر میکنی که موضوع صرفا بر سر مردن است . اما این حرف مرا فراموش نکن . وقتی مردن را می آموزی . زندگی کردن  را یاد می گیری.))

11-به این فکر افتادم که روزی چند بار باید این را تجربه کنیم. چگونه است که به شدت احساس تنهایی می کنیم . به حدی که اشک چشمانمان را پر می کند اما نمی گذاریم قطره ای از آن به بیرون تراوش کند. چرا که قرار نیست گریه کنیم. ویا در عشق کسی میسوزیم . اما حرفی نمی زنیم . نمی دانیم که این حرف روی روابطمان چه تاثیری برجای میگذارد.

طرز برخورد موری کاملا عکس این بود . شیر را باز کنید . خود را با احساس شست شو دهید. گزندی متوجه شما نیست. تنها به شما کمک می کند . اگر هراس را به درون خود راه دهی . اگر آن را مانند یکی از پیراهن های آشنایت بپوشی. می توانی به خودت بگویی:((بسیارخوب. این ترس است  مجبور نیستم بگذارم برمن چیره شود .آن را به همان شکلی که هست می بینم.))

درباره تنهایی هم همین مطلب صادق است:(( دست می کشید. رها می کنید. می گذارید اشکتان سرازیر شود. آن را به طور کامل احساس می کنید و سرانجام به شرایطی می رسید که می توانید بگویید :((بسیار خوب. این لحظات تنهایی من بود. ازتنهایی نمیترسم. اما حالا می خواهم این احساس تنهایی را به کنار بگذارم و به این توجه کنم که احساسات دیگری نیز در این دنیا وجود دارد. می خواهم آنهارا نیز تجربه کنم.))



  • l0vebook ..
  • پنجشنبه ۷ دی ۹۶

اتاق ورونیکا



اتاق ورونیکا

نوشته آیرا لوین

نمایشنامه  ای  هیجان انگیز و وهمناک است که کشش خوبی داره  و پایانش رو سخت میشه حدس زد . نمایشنامه در یکی از اتاق های یک عمارت قدیمی  شروع میشه .داستان روایت دختری به اسم سوزان هست که به تازگی با پسری به اسم لاری  دوست شده و برای دومین قرارشون به یک رستوران اومدن ولی زوج پیری که در همون رستوران هستند بعد از دیدن سوزان و شباهتش با دختری به اسم ورونیکا که در 15 سالگیش به خاطر بیماریش مرده  از سوزان درخواست میکنن که نقشش رو بازی کنه چرا که ورونیکا خواهری به اسم سیسی داره  که الان پیر شده و هوش وحواس درست و حسابی براش نمونده  و از سرطان داره میمیره و تو توهماتش ورونیکا رو میبینه و خودش رو مقصر مرگ ورونیکا میدونه وچقدر خوب میشه که در لحظات آخر زندگیش سوزان به جای ورونیکا بهش بگه که مقصر نبوده و دلش براش خیلی تنگ شده

سوزان نقش و رونیکا رو قبول میکنه  بی خبر از اینکه همه این داستان بازی قتل یک خانواده دیوانس..

  • l0vebook ..
  • سه شنبه ۵ دی ۹۶

من تروریست نیستم



کتاب  من تروریست نیستم

نوشته ماز جبرانی

. ماز جبرانی  یه ایرانی –آمریکایی که ایران متولد شده ودر آمریکا بزرگ شده زندگی نامه خودش رو با مشکلاتی که به عنوان یه مهاجر در طول دوران زندگیش داشته . تفاوت فرهنگی خانوادش با سفید پوست های اون  منطقه که درش ساکن بودن . چگونگی روی آوردنش به حرفه استند اپ کمدی و چگونگی بزرگ شدنش  رو با طنز تو کتابش مطرح کرده. مثل این میمونه داری از بچگی تا بزرگ شدن یه ادم رو با چالش هایی که در طول زندگیش پیش میاد مشاهده میکنی .

تو کتاب خیلی خوب به این نکته پرداخته که استند آپ کمدی بودن .واقعا سخته  فقط تویی که بالای صحنه میری . و 200 نفر با چشماشون دنبالت میکنن  و تو با خودت فکر میکنی چه جور میتونی بخندونیشون در صورتی که وقتی بازیگر یه فیلم هستی  چند بار میشه اون صحنه رو گرفت یا گناه خودت رو پای فیلم نامه نویس یا بقیه  بندازی . اینکه چرا اسم کتابش رو من تروریست نیستم گذاشته  برمیگرده به طنزش در کتاب که از همون شروع کار در یک فیلم بهش نقش یه تروریست میدن  و به  نحوی با این مسعله تروریست بودن و خاورمیانه ای بودنش شوخی میکنه  تا شاید بخواد بفهمونه به خاطر چند نفر تروریست نمیشه همه رو با یه دید نگاه کرد. من بیشتر از قسمت اول کتاب که در مورد کودکیش بود خوشم اومد. توصیف هایی که از شخصیت مادرش کرده خیلی جالبه ونگاهی که مخصوصا مادرش به کار وحرفه اش داشته و دید ایرانی ها که دو ست دارن بچشون یا دکتر یا مهندس و یا وکیل بشه نه به قول خودش یه دلقک که بقیه رو بخندونه ولی باهمه این مساعل میره دنبال علاقش .و یا اینکه ایرانی ها علاقه دارن خودشون رو ایتالیایی معرفی کنن و رو خودشون اسم  تونی  بزارن .کنجکاوی همسایه های ایرانی در لس آنجلس و خیلی چیزای بامزه دیگه باعث میشه از خوندن این کتاب پشیمون نشی ولی نمیشه تو دسته کتاب هایی بزاریش که با هر جملش بلند بلند بخندی.طرح روی جلدشم به نظرم خیلی خلاقانه  است که عنوان کتاب بیشتر توش نمایان میشه .

 

(قسمت هایی از کتاب)                                                    

( این شخصیت بیشتر مهاجر ها و خاورمیانه ای هاست.دوست داریم همه چیز رو نقدی حساب کنیم  واین پول هارو توی حساب های مخفی نگه می داریم یا زیر تخت یا توی دیوار . این طوری هیچ کس نمی فهمه که شما چقدر پول دارید . مثلا مامان بزرگم عادت داشت پول هاش رو توی لباس زیرش بذاره . همیشه فکر میکردیم سایز ((دی)) هست تا اینکه قرار شد خونه بخریم و مجبور شد بخش زیادی از پول هایی رو که داره رو کنه  ومعلوم شد که سایزش فقط ((آ)) بوده)

 

((من همه ی  دوران بازیگریم  و کمدین بودنم  فلسفه ای داشتم  که اون رو درباره ی همه چیز اعمال میکردم .  شما یا از بهترین و بزرگ ترین ها الهام میگیرید یا چیز های معمولی و متوسط .یکی از این دو بی نهایت ها همون چیزی هست که هرکسی رو به دنبال کردن رویا هاش ترغیب میکنه .به این معنی که :شما یا چیزی میبینید که بسیار عالی است و از اون الهام میگیرید که باعث میشه دست به کارشید تا همون چیزعالی رو تکرار کنید یا اینکه چیز متوسط وتاسف باری رو میبینید  وباخودتون مگید :(نگاه کن . بیچاره . من میتونم بهتر ازاون باشم)

 

( آیا واژه ای  برای تعریف یه لحظه که هم از ادم تعریف و تمجید  میشه وهم به موازتش مورد توهین قرار میگیره وجود داره ؟)

(من عمه ای داشتم که یه بار داشت توی فروشگاهی در ایتالیا  با متصدی  فروش چونه میزد  تا اینکه فروشنده کم اورد  واز تخفیف کارمندی خودش  برای عمه ام استفاده کرد .هنر چونه زنی تو خون ماست )

(وقتی که بحث اجرا وسط باشه هیچ چیزی بدتر از انتظار بالا نیست . بهترین وضعیت برای اجرا کننده اینه که جایی اجرا داشته باشه که هیچ کس اون رو نمی شناسه  و بدین ترتیب نمیدونن که باید چه انتظاری داشته باشن)

( اون مرد علت سعادت و موفقیت هر کمپانی دارو سازی بود . من نمی دونم که آیا این یه چیز ایرانی هستش یانه. اما انگار هر آدم سن بالای ایرانی که من میشناسم تو ی یه زمان داره چند تارداروی مختلف مصرف میکنه .فکرنمی کنم که پیش پزشک برن . اون ها فقط توی مهمونی ها همدیگه رو میبینن و برای هم دارو تجویز میکنن. همه یه پزشک توی فامیل دارن و برای همین گرفتن یه نسخه کار اسونیه . هیچ کس  به این مسعله دقت نمی کنه که ایا خوردن اون دارو ها باهم برای سلامتی  کار درستی هست یا نه.اون ها داروهارو میخورن .بیهوش میشن و توی دوره همی  بعدی از شگفتی دنیای جدید داروها برای هم حرف میزنن


  • l0vebook ..
  • دوشنبه ۴ دی ۹۶

لژیون

 

لژیون به معنای توده است .توده اشخاص یا همون توهم های  استیفن

 

کتاب در مورد  استیفن . که اسکیزوفرنی داره و به همراه توهم هاش در عمارت بزرگش زندگی میکنه،وهریک از این توهم ها در یک زمینه استعداد زیادی دارن.مثلا یکیشون قاتل خوبی .اونیکی به جزعیات توجه میکنه  و در نتیجه مجموع همه این توهم ها  از استیفن یه فرد همه فن حریف ساختن که از هوش بالایی برخورداره، به وقتش با پا دادن به توهم هاش واستفاده از هریک از اونا معما هارو میتونه بهتر از هرکسی حل کنه 

در این بین زنی ازش در خواست میکنه دوربین دزدیده شده ای رو  پیدا کنه که میتونه از گذشته عکس بگیره....

داستان خوب وخیلی کوتاهی بود  ،بیشتر چون از تازه های نشر خوندمش ، آشنایی با سریال یا فیلمایی که با این اسم ساختن ندارم ولی دلم میخواد  برم ببینمشون، 

فیم split یا شکافته هم در مورد یه فرد چند شخصیتی هست ،البته با توهم های یک  فرد اسکیزوفرنی متفاوته، ولی منو یاده این فیلم انداخت ،تو پست های قبلیم در موردش  توضیح دادم برای آشنایی بیشتر با فیلم میتونید پستش رو تو بخش فیلم ها ببینید)

  • l0vebook ..
  • جمعه ۶ مرداد ۹۶

ای کاش زنده می ماندم

 

 

موضوع کتاب در مورد پسری به  اسم ژرمی که  در روز تولدش به خاطر  گرفتن جواب منفی  از دخترمورد علاقش که از بچگی عاشقش بوده دست به خودکشی میزنه و بعد از این واقعه هربار در روز تولدش به هوش میاد ومیبینه چند سال از عمرش گذشته ولی نکته ای که جالب اینه که فقط یک روز از سال متعلق به ژرمی ای است  که در 20 سالگیش خودکشی کرده واون همون روز تولدشه  ومابقی سال متعلق  به  شخصیتی که در بدن ژرمی ظهور کرده وبا خود اصلیش فرق داره وخودخواه وتخریب گره ..

به طوری که اولین بار وقتی بعد از خودکشی بیدار میشه دختر مورد علاقش رو میبینه که باهاش حالا ازدواج کرده وچند دفعه بعد که بیدار میشه  صاحب بچه شدن ولی به مرور در هربار هوشیار شدنس متوجه میشه اون روی دیگر ژرمی که هیچ تسلطی برش نداره  زندگی رو به کام خانوادش وبچه هاش تلخ کرده وحتی به زن مورد علاقش خیانت، در نتیجه  به این فکر میفته  دست به کارهایی بزنه که خانوادش از روی دیگر ش درامان باشن  حتی به قیمت تباهی خودش ....

اما درنهایت به قسمتی از زندگی میرسه که ژرمی 20 ساله ظرف 9 روز بعد ازخودکشیش،در آخرین هوشیاریش در جسم پیرمردی 70 ساله قرار گرفته که عشق زندگیش رو با دستای خودش پرپر کرده وبچه هاش هم در تمام این سال ها ازش کینه به دل گرفتن  ومهم تر ازاین زندگیش که پوچ گذشته،وهمه این ها باعث میشه احساس حسرت  بابت کاری که انجام داده کنه، 

خب فکر کنم  این جور داستانا آخرش کاملا مشخص دوستان:) 

آیا خدا اون رو میبخشه و یه زندگی دوباره بهش عطا میکنه؟

وخب چون نویسنده میخواسته این قضایا رو نوعی عذاب الهی وگستاخی دربرابر حق بیان کنه که حالا چوبش رو باید بخوری ؛پایانشم لو داده ،همه خداباورها  معمولا اعتقاد به بخشش خداوند دارن*

آیا این کتاب میتونه برای کسی که میخواد با شکست عشقی دست به خودکشی بزنه مناسب باشه؟:*)

به نظرم ،اگه پایه های دینی داشته باشه شاید بعد از خوندن این کتاب منصرف بشه 

؛*) پس اگه کیس شما به کتاب خوندن علاقه داره میتونید این کتاب رو قبل از اینکه کاری کنه ،دستش بدید  شاید یه فرجی حاصل شد :))

موضوع کتاب منو یاده چه فیلم یا کتاب مشابه دیگه میندازه؟

این کتاب رو که خوندم یاده یه فیلم به اسم کیلیک افتادم ،که هنرپیشه اصلی کنترلی داشت که باهاش زمانو جلو میزد ولی کنترل به نحوی خراب شد که تمام صحنه های با خانوادش بودن رو از دست داد ودیگه کاری برامتوفق کردن این دستگاه نمیتونس انجام بده

علاه براون یاده اثر میچ آلبوم برای یک روز بیشترم افتادم ،که شخصیت اصلی وقتی توعالم رویا با مادرش هم سفر شد فهمید برای  موفقیتش چه کارهایی کرده و اون فقط خرابش کرده بود وجا دیگه برای جبران نبود

آیا ارزش خوندن داره؟

نمی گم عالیه ولی رنجش متوسط؛خستتون نمی کنه ،نویسنده جون کنده که تمام اندوه وحسرت یه  فردی که خودکشی میکنه رو یه جوری ابراز کنه ولی با تکرار کردن اینکه ژرمی واقعا از کاری که کرده بود پشیمون بود تو هر قسمت از کتاب  بیشتر منو از اندوه ژرمی خسته کرد:))

آخرش دلم میخواست زود تموم بشه ؛شاید به این علت که پایان داستان لو رفته ،خدا میبخشش یا نه ؟

چرا دیگه کشش میدین:))

یه چیز دیگه هم که برام جالب بود من اگه جای ژرمی بودم خودمو از صخره ای جایی پرت میکردم ببینم از کجا دوباره زندگیم شروع میشه، چون بعضی جاها به سلامت عقلیش شک میکرد 

یه نکته دیگه هم که میخواستم بگم این بود ؛من بیشتر تمایل داشتم کتاب فاز خیالی نداشته باشه مثلا وقتی اون قرصا رو خورد و خودکشی کرد ،ویه صداهایی میشنید از کسی که براش مزامیر میخونه  کاش کتاب این جور توجیح میکرد از آسیبی که به مغزش وارد شده اسکیزو فرنی  گرفته اون موقع شاید کسی که این کتابو میخوند دنبال یه راه قطعی تری برای خودکشی میگشت؛)))

در کل  کتاب بدی نبود ،میتونس توصیفات بهتری داشته باشه بعضی جاها که یهو به شیوه دانای کل بیان میشد به مذاق من خوش نیومد که  کاش فقط از زبان شخصیت ها بود؛ رو فضا سازی محیطم کم کار کرده بود ، موضوع این جور داستان هاتکراریه وبهتربود حرفی از مزامیر یا خاخام دیگه   نمی یاورد که احتمال دیوانه بودن ژرمی هم باقی بمونه  .

 

و به نظرم اسم کتاب رو باید میزاشت ای کاش میمردم  همون دفعه اول که این همه عذاب نمی کشیدم:)))

 

 

 

 

  • l0vebook ..
  • دوشنبه ۲۶ تیر ۹۶
_کلاهدوز میترسم دیگه نبینمت
+آلیس عزیزم
در باغ خاطره

در جایگاه رویا

اونجا جاییه که من وتو همو میبینیم
_ولی رویا واقعیت نیست
+و کی به تو میگه واقعیت چیه؟